نقدهای مهیار محمد ملکی

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/10/17

    نفسی برای زندگی: همانند هر پروژه سینمایی دیگر ،نفس را نیز میتوان از دو منظر فرم و محتوا مورد بحث و بررسی قرار داد حقیقتا فیلم نفس به میزان زیادی از حیث فرم از پروژه پیشین خانوم آبیار یعنی شیار ۱۴۳ جلوتر و از حیث داستان و محتوا عقب تر میباشد به عبارت دیگر شیار ۱۴۳ روایت مستند وار و کاملا داستانی خانوم ابیار قلمداد میگردد منتها این پروژه نمیتواند مخاطب را از نظر فرم و چارچوب اغنا نماید در مقابل نفس درست خلاف جهت شیار ۱۴۳ حرکت میکند یعنی در فرم به شکل تحسین شده ای عمل میکند این در حالیست که این پروژه سینمایی علیرغم بازیگردانی خوب هیچ روند رو به رشد و مثبتی را در زمینه محتوا طی نمیکند در ادامه قصد داریم کمی در رابطه فرم و محتوای هر اثر صحبت کنیم بد نیست به بهانه نقد فیلم سینمایی نفس گپ مختصری در خصوص فرم و محتوای هر اثر داشته باشیم برای همین در ابتدا به سراغ فهم این موضوع میرویم که اساسا فرم و محتوا چگونه تعریف میشوند پاسخ را اینگونه به سمع و نظر شما بزرگواران میرسانم همه ما در زندگی خود با پدیده هایی همچون طلاق .تولد.اعتیاد.سرطان.ایدز.مرگ و... روبه رو هستیم گاهی این مسایل انچنان مارا به وجد میاورد که از سر شادی خنده ای بلند سر میدهیم گاهی هم از سر ناراحتی گریه و شیون و ناله میکنیم در سینمای امروز هدف از ساخت هر پروژه دست گذاشتن روی این موضوعات و خلق یک قصه از دل همین قضایا میباشد اما سوال اینجاست که من در مقام کارگردان و شخص دیگر در مقام فیلمنامه نویس چه نقشی در افزایش سطح کیفی اثر خواهیم داشت ؟اساسا چه موقع میگوییم سطح کیفی اثر بالاست ؟چه موقع میگوییم یک پروژه سینمایی ضعیف است ؟ پاسخ این دو سوال در یک کلمه خلاصه میشود و آن تماشاچی است .باید دید چه عاملی سبب میگردد تماشاچی جذب و درگیر یک اثر سینمایی گردد ؟ پاسخ به این سوال هم یک کلمه است همذات پنداری پس ما در مقام کارگردان و فیلمنامه نویس اثر باید طوری هرکدام از موضوعات ذکر شده را در غالب مدیوم سینما به نمایش در بیاوریم که میزان القای احساسات از جانب اثر به تماشاچی حداکثر باشد تا همذات پنداری به شکل درستش تحقق یابد نکته مهم اینجاست که این میزان درگیر شوندگی یک اثر باید ناشی از عوامل درونی خود فیلم باشد نه تجاربی که تماشاچی از قبل با خود به سینما میبرد به عبارت دیگر محتوا موضوعیت پروژه به حساب میاید و فرم تمام ان تلاشیست که از جانب کارگردان صورت میپذیرد تا القای حس به صورت حداکثری اتفاق بیافتد کارگردان برای تحقق این موضوع از ابزاری همچون تدوین و دوربین و نور پردازی و گریم و ... بهره میبرد نفس با نرییشن و یا صدا روی تصویر دختری به نام بهار آغاز میگردد دختری که از همان ابتدا با لحن و گویش کاملا کودکانه شروع به شرح زندگانی خود و خانواده خود میکند به نوعی نرگس ابیار با این شیوه کار سعی دارد تماما شخصیت پردازی کاراکتر ها را به صورت سایه وار در طول کل پروژه داشته باشد زمانی که به تماشای اثر خانوم ابیار نشستم به نوعی یاد فیلم سینمایی یحیی سکوت نکرد هم افتادم اما باید قاطعانه به عرض برسانم که پروژه خانوم ابیار چند سرو گردن از یحیی سکوت نکرد جلوتر است یکی از المان های به شدت موثر در فیلم سینمایی نفس نقش مفید و جذاب دوربین است کلوز آپ ها و لانگ شات های خوب .نمای شاهد از دوربین یا همان (pov)آی لول بودن دوربین نسبت به کودک قصه یا همان بهار .پن های شلاقی دوربین (چرخش به چپ و راست های سریع)به خصوص در سکانس بالشت بازی کودکان و البته تقطیع درست سکانس ها همگی ما را به نوعی به فضای کودکانه بهار نزدیک میکند به عبارتی با اغاز فیلم سینمایی نفس ما به دنیای کودکانه بهار پرتاب میشویم و تمام انچه که مشاهده میکنیم از دید یا pov بهار است این موضوع عینا در تیتراژ نفس مشاهده میگردد نکته ای که در مورد فیلم نفس جالب توجه است دو منظوره بودن ان است از یک طرف میتوان ان را یک اثر در خور برای سینمای کودک با مخاطب کودکان قلمداد کرد نمونه اش گریم و طراحی اغراق امیز چهره کاراکتر ها و حضور خود شخص بهار به عنوان راوی و قهرمان قصه است اما از یک طرف دیگر میتوان ان را به مثابه کتاب تاریخ چندین و چند سال پیش این کشور برای قشر بزرگسال جامعه دانست خانوم آبیار به شدت در انتخاب دیالوگ و مونولوگ ها دقت داشته اند پروژه پیش رو از حیث مونولوگ و دیالوگ کاملا قدرتمند کار میکند ساده شده اش همه اندازه دهانشان صحبت میکنند در طول زمان نمایش نفس بارها و بارها با پدیده اسلوموشن و چند جایی به صورت نامحسوس با پدیده فست موشن رو به رو میشویم اینها همگی در القای حس و عواطف فردی و همچنین درک دنیای پیرامون کودک قصه توسط مخاطب نقش بسزایی دارند جالب ان است که بدانید در دنیای امروز و سینمای فعلی موسیقی متن یکی از ابزار های دم دستی برای القای حس به مخاطب به شمار میاید برای مثال پلان هایی که بهار توسط ننه اقا تنبیه میشود ما باید به نوعی با کودک قصه و استرسی که دارد یک دل شویم و همان استرس بهاررا ،مخاطب سینما متحمل گردد این اتفاق به درستی شکل میگیرد و مخاطب به میزان حداکثری با احوالات بهار احساس نزدیکی میکند اما این موضوع توسط موسیقی متن شکل نمیگیرد چرا که در طول پروژه علیرغم ریتم کمی فانتزی اش موسیقی حرفی برای گفتن ندارد چیزی که محیط و فضای قصه را کمی عصبی میکند تقطیع پر تعداد سکانس ها میباشد نفس در بحث زیبایی شناختی هم عملکرد خوب و درخوری از خود به جا میگذارد نمونه اش را میتوان به لانگ شات ها یا اکستریم لانگ شات های هوایی فضای باغ گونه و روستایی محل زندگی بهار اشاره داشت در بحث فیلمبرداری نماهای کرودشات یا شلوغی که بهار در طول قصه از ان عبور میکند ما دوربین را در نمای povبه صورت لو انگل و از پایین به بالا میبینیم همین امر سبب میگردد که مخاطب باور کند که این زندگانی شخص بهار میباشد لازم به ذکر است در تمام طول کل پروژه ما غیر از چند سکانس انهم به صورت محدود های انگل نداریم (نمای بالا به پایین)هر چه هست یا آی لول یا لو انگل بهار میباشد خب خود این موضوع خیلی جالب توجه است چرا که نرگس آبیار عملا نمیخواهد هیچگاه ما از سیطره دنیای کودکانه بهار بیرون بیاییم و قصه را اینگونه پیش میبرد همچنین در پلان های دویدن بهار یا بحث نماهای تعقیبی یا حتی پیاده روی در کوهستان و افتادن در رودخانه یخ زده دوربین به شدت عملکرد جالب توجهی دارد برای مثال در بحث نماهای تعقیبی و پیاده روی در کوهستان به شکل روی دست و با لرزش های محسوسی همراه میباشد و از طرف دیگر زمانیکه بهار به داخل رودخانه یخ زده میافتد یک شوک خوبی به دوربین وارد میشود که اینها همه فرم صحیح کار محسوب میگردد متاسفانه در برخی سکانس ها جامپ کات یا پرش تصویری را شاهد هستیم که این موضوع به شدت ازار دهنده است البته میتوان اینطور برداشت کرد که خانوم ابیار از اینکار به دنبال دیزالو یا گذر زمان بوده اند که به عقیده من به شکل درستی روی تصویر اتفاق نمیافتد یکی از نکات جالب و منحصر به فرد نفس این میباشد که ما در طول کل پروسه زمانی این پروژه چندین و چند بار با انیمیشن هایی رو به رو میشویم که این انیمیشن ها به طرز عجیب و درستی بیش از قبل ما را به دنیای کودکانه بهار نزدیک میکند به کار گیری برخی اسامی نظیر ازرائیل یا شلخته یا چاقاله بادوم یا امثالهم همه و همه هم عجیب و هم اینکه مختص دنیای کاملا فانتزی یک کودک است و از این جهت انتخاب اسامی بسیار درست و به جا بوده است یعنی ما برای مثال در طول کل پروژه کمتر ننه اقا را به اسم افسر میشنویم باز هم در بحث دوربین باید عرض کنم که این اثر به میزان زیادی از نماهای واکنشی جهت القای درست حس بهره میبرد کلوز اپ و مدیوم کلوز اپ های چهره کودکان و بزرگسالان قصه که مارا باحالو هوای ان لحظه فیلم نفس اشنا میکند فیلمنامه نفس به نوعی یک داستان سرنوشت به حساب میاید که سعی به ارایه یک خرده پیرنگ یا شخصیت پردازی مطلق بدون ارائه محتوای داستانی جالب توجه دارد این فیلم در زمینه تحقق دنیای فانتزی اثر از ابزاری همچون اغراق در صدا نیز بهره میبرد مثل شنیده شدن صدای جویدن غذا توسط ننه اقا در حسینیه و... اما از دقایق میانی کار در میابیم که کودک قصه یعنی بهار نوروزی علاقه بسیار زیادی به مطالعه کتاب های داستانی ای دارد که به شدت با رده سنی اش مغایرت دارند یک کتاب جنایات بشر (زندگی کودک قبل انقلاب ) یک کتاب داستان راستان از شهید مطهری (زندگی بعد از انقلاب ) هر دو کتاب دارای مفاهیم خاص و جالب توجهی میباشند علیرغم سنگین بودن مطالب برای بهار ، اما وی اصرار زیادی به اتمام دو کتاب دارد ومیتوان اینگونه عرض کرد که مفاهیم ضد و نقیض این دو کتاب در مقایسه با هم چالش فکری شدیدی را برای بهار و تماشاچی پدید میاورد تنها جاییکه موسیقی ورود میکند دقیقا جاییست که بهار کتاب جنایات بشر را به اتمام میرساند او که درک درست و کاملی از مطالب کتاب ندارد با این حال با به اتمام رساندن ان دچار یک شادی غیر قابل وصفی میگردد بدین ترتیب میتوان شادی ان لحظه زندگی بهار را ناشی از دیدن یک برهه کامل تاریخ ایران دانست به طور کل بهار قصه ما شخصیست که با همه کودکانه هایش در طول قصه همه مسایل را تجربه میکند در بخش های پایانی انقدر ذهن این کودک بزرگ شده است که ما میتوانیم بلوغ فکری او را به عینه مشاهده کنیم انجاست که بعد از باور این بلوغ فکری توسط تماشاچی وی از مسایلی همچون ازدواج و مرگ سخن به میان میاورد موضوعاتی که به نوعی خط قرمز دنیای کودکان به حساب میاید و اینچنین ضمن ارتباط با مخاطب بزرگسال انها را دچار چالش فکری میکند یکی از ایراداتی که میتوان به این فیلم وا داشت روایت پر شتاب و گاها خسته کننده کودک قصه به صورت نرییشن میباشد و همچنین به دلیل ریتم تند و با عجله قصه مخاطب بخشی از قصه را از دست میدهد ضمن اینکه بهتر میبود روی شفاف سازی گفتار کودک قصه توجه بیشتری میشد در این فیلم به وضوح مشاهده میکنیم که قبل و بعد انقلاب دو دنیای متفاوت را پیش روی کودک قصه قرار میدهد و نکته مثبت فیلم نفس در این موضوع خلاصه میشود که خانم ابیار هیچگاه در مقام قاضی و قضاوت درمورد خوب و بدش اظهار نظر نکرده است در نهایت به سکانس پایانی قصه جاییکه بهار مشغول تاب سواریست میرسیم بهترین سکانس فیلم میباشد به نوعی میتوان در این سکانس فاصله گرفتن از زندگی بزرگسالان .بازگشت به دنیای کودکی و مرور خاطرات را در زمان قبل مرگ وی مشاهده کرد و در اخر همان قصه همیشگی زندگی ادامه دارد .... جمع بندی پایانی فیلم سینمایی نفس ساخته نرگس آبیار قطعا کار بدون اشتباهی نیست چرا که این اثر در بحث محتوا و قصه ضعف های ریشه ای دارد با این حال اثر پیش رو از باب فرم به حد زیادی فاخر است که با کمی چشم پوشی از محتوای ان این فیلم را به شما پیشنهاد کنم

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/10/17

    حادثه در خیابان چهل و یک: همانطور که همه شما عزیزان مستحضر میباشید میخواهیم در این جلسه نقد نگاهی به ساخته حمیدرضا قربانی یعنی خانه ای در خیابان چهل و یکم داشته باشیم لازم به ذکر است فیلمنامه نویس این اثر سرکار خانوم آزیتا ایرایی میباشد با من همراه باشید ساخته حمیدرضا قربانی در همان ابتدا با یک چاشنی انفجاری کار خود را اغاز میکند بمبی که میبایست در بحث محتوا و قصه خیلی پر سرو صدا میبود که نیست به عبارت دیگر این چاشنی انفجاری همان نمایش هول هولکی پرده بحران قصه میباشد پرده ای که قرار است کل قصه بر اساس ان روایت گردد به نوعی میتوان اینطور به عرض رساند که این اثر میتوانست در خوشبینانه ترین حالت یک پروژه خوب و خوش ساخت چهل دقیقه ای باشد اما این اصرار ورزیدن جهت سینمایی کردن پروژه اسیب های فراوانی را به ان وارد اورده است از جمله این اسیب ها میتوان به یکنواخت بودن و ساکن بودن بخش های مختلف فیلم جهت پیشبرد در بحث محتوایی اشاره داشت خانه ای در خیابان چهل و یکم در بحث ایده بسیار موفق ظاهر شده است والبته عمده جذابیت این نوع ایده پردازی در گرو طرح ریزی روابط حاکم در دل قصه میباشد یعنی موضوعی که ایده را جذاب و در خور کرده است قرار گیری کاراکتر ها و روابط بین انها و نسبت انها و به طور کل کنش و واکنش شخصیت ها میباشد بدین ترتیب آزیتا ایرایی فیلمنامه خود را بر این اساس جلو برده است ۱:مرگ برادر توسط برادر ۲:حضور پنج کاراکتر به شدت فعال هم از باب قصه هم از باب نسبت و روابط حاکم بین انها ۳:فرار از قصه و بازی با چینش کاراکتر ها ۴:بازی با قصه شنیده شده قصاص به طور کل میتوان عرض کرد قصه خانه ای در خیابان چهل و یکم با تکیه بر موضوع قصاص روایت پرتکرار سینمای این مرزو بوم میباشد با این تفاوت که آزیتا ایرایی جهت جذاب سازی این اثر از موتور تکان دهنده روابط بهره برده است بر این اساس موضوعی که سبب گیرایی هر چه بیشتر این اثر میگردد فقط روابط میان کاراکتر ها تحت تاثیر موضوع قصاص میباشد سکانس ابتدایی اثر که به شرح کامل قتل برادر توسط برادر میپردازد به شدت غیر فرمیک میباشد این بدین معناست که تمام انچه ما از دید تماشاچی شاهدش میباشیم هیچگونه القای حس از باب گناه یا ناراحتی وجدان یا هر چیز دیگر را به ما نمیرساند به نوعی فیلمنامه نویس اثر سعی داشته بدون هیچ تمهیدات خاصی ما را به نقطه اوج قصه پرتاب کند در حالیکه موارد این چنینی در سینمای امروز با اور تور یا پیش در امد جهت همذات پنداری هر چه بیشتر مخاطب همراه میباشد اگر چه این نوع گریز ها در سینمای امروز وجود داشته و دارد اما معمولا در قالب فلش فوروارد جهت نمایش بخشی از اثر و ایجاد جذابیت در ذهن و روان مخاطب صورت میگیرد موضوعی که ما در خانه ای در خیابان چهل و یکم شاهدش هستیم به نوعی شرح حادثه ای میباشد که هیچ قبلی ندارد و هر چه هست بعد آن میباشد لازم به ذکر است از فاصله زمانی به قتل رسیدن مرتضی کریمی تا بعد مراسم چهلم وی که جامپ کات محسوب میشود ما هیچ نوع دیزالو یا گذر زمان به شکل محسوس و فنی شاهد نیستیم ارام ارام وقتی با ریتم کند و خسته کننده قصه جلو میرویم در میابیم یکی دیگر از پایه ها و ستون های فرو ریخته این اثر عدم توجه به یک شخصیت خاص در دل قصه از باب روایت آن میباشد این بدین معناست که اگر قصه به جای روایت دانای کل به صورت اول شخص از دید هریک از افراد حتی کودکان روایت میگشت قطعا جذابتر و داستانی تر میبود دیالوگ ها به دلیل فوکوس روی یک موضوع خاص (اشاره به تک گره ای بودن قصه )به شدت ضعیف و گاها غیر قابل فهم میباشد ضمن اینکه در بحث شخصیت پردازی برخی شخصیت ها به هیچ عنوان کنش و واکنش منطقی ندارند که همه اینها به ضعف دیالوگ نویسی برمیگردد همانطور که قبلا عرض شد بنای کل قصه بر اساس چالش مرگ برادر توسط برادر میباشد این گره خود به تنهایی به حد زیادی جالب توجه میباشد انهم زمانیکه این چالش به نوعی خانواده و روابط حاکم بین شخصیت ها را تحت تاثیر قرار میدهد منتها نبود عناصر فرمیک مثل موسیقی .بازی خوب .دیالوگ نویسی درخشان .یا حتی تدوین در سایه عدم توجه به محتوا سبب گردید ه که ثمره ان اثر نیمچه ناموفق حمیدرضا قربانی باشد این اثر میتوانست با چند حرکت رو به جلو چه در بحث محتوا چه در بحث فرم چند پله رو به بالا صعود کند که نشد خانه ای در خیابان چهل و یکم به شکل عجیب و گاها خارج از فضای داستانی به اکسپرسیونیسم کودکان یا عواطف و احساسات ان توجه کرده است این موضوع به حدی زیاد است که ما را به فکر وا میدارد شاید فریب کارگردان جهت پرکردن زمان پروژه خود باشد جمع بندی نهایی خانه ای در خیابان چهل و یکم در کل پروسه زمانی ۸۰ دقیقه ای خود تنها در برخی سکانس ها رنگ و بوی قصه به خود میبیند و بقیه سکانس ها به نوعی به صورت تحمیل شده بدون هیچ بار محتوایی یا حتی شخصیت پردازی در دل قصه گنجانده شده تا جاهای خالی فیلم را در بحث زمان پر کند بدین ترتیب میتوان اینطور جمع بندی کرد که ساخته حمید رضا قربانی نمونه بارز یک پایین رفت و سقوط در دنیای سینمایی میباشد که امروز روز درخشش خود را مدیون اثار بزرگانی همچون فرهادی و حاتمی کیا و استاد کیارستمی میداند

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/10/17

    کمدی اشتباهی: به جرات میتوانم به عرض برسانم که زمانیکه به تماشای این فیلم در ساعات آغازین صبح نشستم اولین سوالی که به ذهنم خطور کرد این بود چطور مانی حقیقی در مقام کارگردان و فیلمنامه نویس اثر میتواند این مقدار به حقوق معنوی مخاطب بی تفاوت باشد بدین ترتیب میتوان اینطور عنوان کرد که پنجاه کیلو البالو قطع به یقین یکی از بد ترین و غیر سینمایی ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران به شمار میاید فیلمی که سعی دارد با حرکت بر روی لبه تیغ ممیزی قصه ای را روایت کند که این قصه از هیچ حیثی قابل احترام نیست این روزها در سینمای مدرن ،(سینمایی که به حد زیادی خود را مستقل از قواعد و چارچوب ها به شکل متعارف در نوع کلاسیکش میداند )دسته ای از فیلم ها از در ژانر کمدی مشاهده میشوند که این نوع آثار فقط سرگرم کننده هستند بدین معنا که از ابتدا تا انتها قرار نیست مخاطب را به فکر وا داریم اصطلاحا این نوع فیلم ها را کمدی سبک میخوانند پنجاه کیلو آلبالو در بهترین حالت و شاید خوشبینانه ترین حالت میتوانست یک کمدی سبک در خور و شایسته باشد اما اخرین ساخته مانی حقیقی با حفظ فاصله زیاد از قصه گویی و اساسا سینما فقط به طرح مسایلی میپردازد که ابدا ارزش حتی خندیدن هم ندارد به عبارت دیگر وقتی داستان حضور پر رنگی در دل اثر ندارد میتوان فاتحه اثر را خواند پنجاه کیلو آلبالو را باید در سینما دید .... این دقیقا همان جمله فریبکارانه ای است که زمان اکران ،بار ها و بارها توسط عوامل فیلم در شبکه های اجتماعی تبلیغ شد این جمله به دو منظور عمل میکرد : ۱-دعوت هرچه بیشتر مخاطبان به سینما جهت تماشای فیلم و بالارفت میزان فروش ۲-حضور در سینما به عنوان فضایی که قطعا تاثیر بسزایی در تشخیص خوب و بد مخاطب عام نسبت به این اثر دارد از مورد دوم میتوان اینطور برداشت کرد که سالن سینما و اساسا تماشای فیلم به صورت جمعی هم میتواند مفید و هم میتواند به ضرر مخاطب تمام شود این بدین معناست که تماشاچی به جهت اثر پذیری از محیط گاه در تایید و عدم تایید یک فیلم دچار اشتباهات فاحش میگردد به عبارت دیگر فضا سازی سینما او را فریب میدهد بدین ترتیب جمله ذکر شده را میتوان به نوعی به مثابه یک نوع دروغ و یا فریب سینمایی دانست البته باید این را هم قویا تاکید کرد که پخش تیزر های تبلیغاتی این فیلم به صورت پر تکرار (غالبا از شبکه های ماهواره ای )میتوان به عنوان یک عامل بسیار موثر در ترغیب هر چه بیشتر مخاطب به سالن سینما دانست قبل از ورود مباحث فنی تر فیلم بد نیست نگاهی به این موضوع داشته باشیم که چرا ژانر کمدی به این میزان در مملکت ما مورد بی توجهی و گاها بی مهری مسوولین قرار میگیرد ؟مشکل کجاست ؟ باید به عرض برسانم کمدی فاخر و ارزشمند در سینمای امروز از سه پارامتر اصلی به صورت توامان بهره میبرد کمدی کلامی کمدی اکت کمدی موقعیت کنار هم قرار گیری این سه پارامتر حتی در نبود القای مفاهیم ارزشی میتواند کمدی ای را خلق کند که نتیجه اش کمدی درخور و جذاب خوب بد جلف میشود به عبارت دیگر اگر چه کمدی های انگشت شمار خوش ساخت این مرزو بوم بسیار تحت تاثیر فضاسازی فیلم های هالیوودی هستند اما این عامل هیچگاه به عنوان یک پهن منفی و زشت برای ان فیلم قلمداد نشده است و تماشاچی این نوع تغییر فضا را دوست دارد از طرف دیگر مردم عزیز ما به دلیل دغدغه و مشکلاتی که به صورت مستمر و روزانه با ان دست و پنجه نرم میکنند سینما را ارزانترین و شاید دم دست ترین فضا برای تجربه حس حضور در جمع میدانند و همین امر سبب میشود قشر غالب امروز جامعه ما ژانر کمدی را ژانر اول سینمایی خود بدانند ذکر این نکته لازم است در سینمای فعلی ایران کمدی اگر به صورت کاملا بومی و وطنی هم ساخته شود نیاز به طرح انتقاد دارد به عبارت دیگر ذات کمدی به نقد مسایلی میباشد که مردم ما روزانه با ان درگیر میباشند و شاید سینما تنها جایی باشد که مخاطبان به همه این دغدغه های تلخ میخندند و به قدر زیادی تنش های درونی خود را مربوط به ان موضوع خاص در خود حل و به نوعی رهایش میکنند مشکل دقیقا از جایی اغاز میشود که نقد در طنز و کمدی اثر خودی نشان میدهد انجاست که پای اعتراض ارگان ها و نهاد های امنیتی و صنوف مختلف و طبقات مختلف جامعه وسط کشیده میشود و در نتیجه با اعمال ممیزی کیفیت یک اثر را به میزان چشمگیری کاهش میدهند همین امر سبب میگردد کارگردانان رمقی به ساخت کمدی های پر محتوا نداشته باشند تمام عرایضم را اینطور جمع بندی میکنم که پنجاه کیلو البالو اگر کمدی خوب و جالب توجهی نیست حتما سد وموانع اینچنینی را مقابل خود دیده است با شروع پنجاه کیلو آلبالو تماشاچی به یک باره به محیطی با ضرب موسیقی با والیوم بالا پرتاب میشود انجاست که خود را میان انبوهی از بازیگران کمدی شناخته شده پیدا میکند بازیگرانی که فقط مشاهده اسم و چهره شان برای یک خنده بدون ربط کافیست پس مخاطب با شنیدن صدای موسیقی و با مشاهده بازیگران یک شور و شوق عجیبی را در وجودش احساس میکند و به نوعی با یک فریب ساده که عرض شد خود را درگیر فیلم و مباحث محتوایی ان میداند متاسفانه بازی ها بسیار تیپ شده و ابتداییست پر واضح است مانی حقیقی در مسیر بازیگردانی سعی دارد کاراکتر هایی را پدید بیاورد که به میزان زیادی اغراق در وجوه شخصیتیشان وجود دارد و همین اغراق قرار است پایه و اساس کمدی ای باشد که اصل مهم داستان پردازی را ندارد کاراکتر ها همه طبقات شناخته شده جامعه میباشند اما این موضوعی است که ما از فضای بیرونی سینما میدانیم سوالی که به وجود میاد پنجاه کیلو البالو چه اندوخته ای برای شخصیت پردازی کاراکتر های خود دارد ؟ پاسخ به این سوال کاملا منفیست پنجاه کیلو البالو به غیر از چند پلان خیلی ضعیف هیچگونه پردازش شخصیتی را در خود نمیبیند در این میان میتوان به بازی خوب و کمدی آزاده صمدی اشاره داشت که بدون شک بهترین کمدین فیلم قلمداد میگردد شخصی که به وضوح اکت پر اغراق و طنز امیز دارد و مهمتر از همه تیپ نیست همگی خلق یک شخصیت جدید است اغراق امیز بودن و به حدی فانتزی بودن بازی خانوم صمدی در دیگر کاراکتر ها تکرار نمیشود به نوعی اگر این یک دستی از جهت بزرگنمایی در بازی ها بهتر مورد توجه قرار میگرفت شاید نتیجه کار نیز قابل قبول تر میبود پنجاه کیلو آلبالو با یک گره اصلی در دقیقه بیست آغاز میشود و ان اینکه برای نجات از منکرات ،آیدا و داود باید با هم عقد بکنند و با قضایایی که در ادامه پیش میاید میزان اشنایی این دو نسبت بهم زیاد و زیادتر میشود گره هایی که در ادامه در دل قصه به خدمت گرفته میشوند تا نمودار خطی فیلم راکمی بالا و پایین کنند همگی به حد زیادی قابل پیشبینی میباشند ضمن اینکه تعداد گره ها هم خیلی قابل توجه نیست به نوعی چیزی که پنجاه کیلو البالو را نگه داشته قصه نیست شلوغ کاری است با گذشت چهار ماه از یک قصه فرضا پر پیچو تاب عاشقانه .مجید و مرجان که از ابتدا تا انتهای فیلم خیلی دیده نمیشدند حال به عنوان نجات دهنده وارد قصه عاشقانه آیدا و داود میشوند از اینجا به بعد یک تعلیق خیلی بد را داریم که به هیچ عنوان مارا در یک فضای (بشود نشود)نگه نمیدارد و در اخر یک پایان بندی به شدت مفتضح را شاهد هستیم جمع بندی پنجاه کیلو آلبالو نه در زمینه فرم و نه در زمینه محتوا نمیتواند انطور که باید و شاید تماشاچی خود را اغنا کند این بدین معناست که پنجاه کیلو آلبالو را میتوان نمونه بارز یک کمدی بدون هدف و نادرست دانست که این اثر نیز همچون گشت دو و سالوادور در سایه نبود یک داستان خوب به صورت کاملا تک بخشی از نیاز مردم به خندیدن سو استفاده کرده و ثمره ان بفروشی میشود که هیچگاه پرفروش نیست

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/10/17

    تجسم یک رویا: مادر قلب اتمی یا قلب مادر اتمی فرقی نمیکند وقتی شما با فیلمی طرف هستید که میتوانست همه چیز داشته باشد اما هیچ ندارد به بیان ساده تر این فیلم حتی نتوانسته به یک ایده پردازی درست دست پیدا کند و هر انچه که در زمان کمتر از دو ساعت فیلم شاهد هستیم همه وقایعی است که بدون هیچ ارتباط موضوعی و حتی خط روایی پشت سر هم قرار گرفته و مادر قلب اتمی را پیش میبرد زمانیکه از ایده در یک فیلم برای نمایش در پرده پر ابهت سینما صحبت میشود نباید به این میزان ساده انگارانه قضیه را تجزیه و تحلیل کرد که فقط به یک کلمه بسنده کنیم و ان کلمه چیزی جز تقابل و رویارویی با فرشته مرگ انهم وسط تاریکی مطلق شب نمیباشد علی احمد زاده را شاید بتوان توقیفی ترین فیلم ساز حال حاضر سینمای این مرزو بوم خطاب کرد وی که در پرونده کاری اش سه پروژه با نام های مهمونی کامی محصول سال ۹۲ .مادر قلب اتمی ۹۳ و پدیده ۹۵ را عهده دار میباشد هر سه پروژه این کارگردان یا در راه اکران توقیف شده و توقیف مانده است یا اگر هم اکران گشته چندین سال بعد این رفع توقیف گشته است علی ای حال تلاش جدی احمد زاده برای چینش مثلثی افراد و کنار هم قرار گیری انها ستودنی است این موصوع محوریت اصلی قصه را شکل میدهد تا به بهانه این حلقه مثلثی بتواند طعنه ها و دغدغه های سیاسی و اجتماعی خود را به عرصه حضور در بیاورد به عبارت دیگر انچه که بنده ان را دو خطی خطاب میکنم این موضوع است دو دختر بعد از مهمانی با فرشته مرگ روبه رو میشوند ..... سوال اینجاست خب بعد ؟ بله موضوع جذاب است ایده بکر داستانی کجا به اوج خود می رسد ؟ ایا برای این اوج و فرود ها احمدزاده در مقام فیلمنامه نویس توانسته تمهیدات خاص روایی تعریف کند یا قصه ای طرح و پرداخت نموده است که قبل از اینکه یک داستان موفق داشته باشد تعدادی پرسوناژ میباشد که به صورت کاملا سو رئال تحت تاثیر شرایطی وهم انگیز و شاید شبیه به خواب لب به گفتار مسائلی باز میکنند که هیچکدام در حد و اندازه انها نیست بدین معنا که هیچگاه فیلم نتوانسته پیش در امد و یا بالاتر از ان شخصیت پردازی موفقی را از کاراکتر هایش ارائه دهد اگر چه همچون اثار دیگر داخلی و یا خارجی ما با یک جامعه وسیع اماری از کاراکتر های اصلی و فرعی طرف نیستیم اما همین تعداد کم به درستی در زمینه شخصیت پردازی در دل قصه برای مخاطب تجزیه و تحلیل نمیگردند به عبارت دیگر بعد از پایان فیلم بسیاری حفره ها در زمینه شخصیت ها در ذهن مخاطب هیچگاه پر نمیگردد قصه با یک سیستم روایی خاص و صدای خارج از تصویر یا همان نرییشن فرشته مرگ و شخص گلزار آغاز میگردددیالوگ نویسی ابتدایی تا حدی جذاب میباشد اما به عقیده من لحن و یا حتی شیوه ادای کلمات از زبان گلزار میبایست کمی خاص تر و متفاوت تر میبود تا ما بتوانیم تفاوت وی را با هر بشر و جنبنده ای تشخیص دهیم این بدین معنا نیست که بخواهیم خط روایی هر چند فلج قصه را اسپویل کنیم بلکه به معنای ان است که میبایست از همان ابتدای امر در دل شخصیت گلزار بذر هایی کاشته میشد که بعدا با پیشبرد فیلم درو میگشت بذر هایی که ضمن داشتن خرده اکت جهت شخصیت پردازی مستمر همراه پروژه ،ما را ارام ارام به این سمت میبرد که وی یک شخصیت عادی نیست و بیشتر نیاز میبود به جای فضاهای بدون ارتباط موضوعی در بحث کمدی های کلامی، کمی جدی تر و با ساختار متفاوت تر و حتی شاید کمی با چاشنی ترس و دلهره مخاطب را جذب خود کند به طور کل اگر میخواهید از زوایای یک فیلم فهم و درک درستی داشته باشید خود را جای شخصیت ها و کاراکتر هایش قرار دهید و با خود بگویید مهم نیست از چه مهمانی ای میاییم ؟مهم این است در یک پیمایش کوتاه خیابانی با یکی از دوستان صمیمی و هم خانه قدیمی مان همراه هستیم در بین راه دچار تصادف میشویم و آن زمان با مردی رو به رو میشویم که وی تمام هزینه تصادف را به طور عجیبی عهده دار میشود از اینجا به بعد این وظیفه احمد زاده میبود که از طریق این موضوع به نوعی مارا درگیر وحشت و ترسی کند که ان دو دختر را همراهی میکند اما هیچگاه این اتفاق نمیافتد پاسخ چرایی انهم ساده است چون در زمان قبل ورود به لایه بحرانی و حتی خوشبینانه تر بعد ان هیچگونه شخصیت پردازی در خوری را شاهد نیستیم و همانطور که عرض شد فقط کد هایی است که به اجبار انهم برای فقط بحث پیشبرد قصه در نظر گرفته شده است زمانیکه در یک پروژه از نرییشن ابتدایی صحبت میکنیم بدین معناست که این شخصیت از ابتدا تا انتها در دل قصه خواهد بود و قصه از (pov) یا نمای ذهنی این شخص روایت میگردد بله احمد زاده به این موضوع واقف بوده و درستی ان را در دل قصه اعمال کرده است به عبارت دیگر کلیدی ترین و شاید پررنگ ترین کاراکتر همان گلزار است گلزاری که از دیر باز تا کنون با سیر صعودی و نزولی متفاوتی که در پروژه های مختلف سینمایی داشته هیچگاه ثابت نکرده موفقیت هایش اتفاقی نیست مادر قلب اتمی در بحث بازیگردانی برای شخص گلزار و همچنین شیوه ادای کلمات و حتی شوخی های بی حد و اندازه در فی مابین سکانس ها همه و همه خبر از یک پروژه ای میدهد که حتی نمیتواند به اصالت وجودی خود پایبند باشد به بیان ساده تر در زمینه پردازش قصه هیچ خط تعادلی در سیستم روایی ان یا حتی مترو معیاری برای چگونگی همذات پنداری مخاطب نبوده است مادر قلب اتمی در خوشبینانه ترین حالت میبایست یک اثر معنا گرای سورئال غیر داستانی میبود که در همین امر نیز نمیتواند موفق عمل کند و در نتیجه شاهد اثری هستیم که هیچ ندارد و ادعای همه چیز دارد دنیای پیرامون داخلی فیلم تماما در دل یک شب وسط یک شهر متروکه خلوت روی میدهد به عبارت دیگر از زمانیکه قصه وارد حلقه بحرانی و ان تصادف و اشنایی میگردد دیگر ما از مردم و حتی ترافیک های سنگین خیابان هیچ نمیبینیم و تماما با چهره های سرد و بی روحی از جانب کاراکتر های قصه طرف هستیم که در عین شوخ طبع بودنشون هیچگاه باور پذیر نمیشوند و به نوعی تا پایان در دنیای وهم انگیز و خیالی خود باقی میمانند اگرچه میتوانست موسیقی متن نقش سازنده و حتی نجات دهنده را در مادر قلب اتمی جهت جلب نظر مخاطب خود بازی کند اما مشاهده میشود این پارامتر نیز همانند دیگر پارامتر ها به فراموشی سپرده شده است و هیچ عملکرد روشن و مثبتی در سیستم روایی قصه ندارد اگرچه فیلم از دیدگاه من تداعی گر خواب و رویاییست که یکی از دو دختر قصه شاهدش میباشد اما دوربین در پرداخت این موضوع و از ان مهمتر تشریح حال کاراکتر های قصه موفق ظاهر نمیشود تنها در چند سکانس ابتدایی مثل سکانس پیاده روی خیابانی ،شاهد هستیم دوربین برای نمایش گیج و منگ بودن ان دو و القای این حس به مخاطب به صورت روی دست تصویر برداری میشود یکی دیگر از نقاط ضعف فیلم کات های بد و در برخی نقاط جامپ تصویری میباشد که کاملا مارا از جذابیت بصری و شنیداری فیلم دور میکند یکی از معدود سکانس هایی که دوست داشتم و از دیدن ان لذت بردم سکانس توقف انها میان اتومبیل ها هنگام اصطلاحا دور دورکردن بود و بعد موسیقی جذابی که فیلم را همراهی میکند و به نوعی انها از ان محیط کنده میشوند و این دقیقا همان نقطه ایست که فیلم وارد ایستگاه دومش میشود و دنیای وهم انگیز و خیالی ان دو اغاز میگردد به عبارت دیگر این پلان به خصوص عجیب ما را یاد یک پرواز خیالی میاندازد در پایان باید به عرض برسانم هیچگاه بعد از تماشای این فیلم نتوانستم دوستش نداشته باشم بدین معنا که همه موارد و استدلال های ذکر شده میبایست همچنین معنایی با خود در پی داشته باشد اما در مقابل با همه این تفاسیر از باب سلیقه شخصی دوسش داشتم درست مثل اینکه میدانی راه رفتن در اتش انسان را میسوزاند اما یک نفر با جسارت تمام از اتش عبور میکند و میسوزد و ناله و شیون نمیکند بله شاید دوست داشتن من از سر جسارت عجیب احمد زاده در بحث روایت موضوعی باشد که همه چیزش به مثابه یک خواب میباشد اما در جمع بندی نهایی از باب نقد : مادر قلب اتمی به هیچ عنوان فیلم خوبی نمیباشد فیلمی که نمیتواند هیچگاه در چارچوب روایی قصه خود غرقتان کند و هر انچه هست دو خطی ایست که هیچگاه به ایده موفق تبدیل نگشته است

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/10/17

    عشق در دام جنون: نقد و بررسی این فیلم را با این جمله آشنا آغاز میکنم تاریخ دو بار تکرار میشود بار اول تراژدی و بار دوم کمدی شاید از خودتون بپرسید این جمله چه ارتباط موضوعی با نقد فیلم ملی دارد برای فهم این مهم کمی صبور باشید و بنده مهیار محمد ملکی را تا پایان بررسی همراهی فرمایید ملیحه در صندوق عقب خودروییست گوشی همراهش در دستش است دلهره و اضطراب در چهره اش پیداست شماره ای را تماس میگیرد و جمله ای را به زبان میاورد الو من الان توی صندوق عقب ماشینشم اون میخواد منو بکشه و کات به تیتراژ . تیتراژ هم با موسیقی آرامی که در بر دارد ما را به هیچ عنوان نسبت به فضا یا اتمسفر قصه خوشبین نمیکند چرا که چیزیکه یاد ما میاورد همان آرامش قبل طوفان است تهمینه میلانی با سکانس ابتدایی فیلم سعی دارد مخاطب خود را در همان ابتدا به سبک فیلم های هالیوودی و با تکنیکی مشابه از نوع فلش فوروارد درگیر بحث موضوعی کند این سکانس به میزان زیادی شبیه به فیلم های آشنایی همچون دفن شده میباشد ملی و راه های نرفته اش را دقیقا میتوان در بهترین حالت ادامه دهنده و در بد ترین حالت میتوان تکرار کننده راه فیلم هایی همچون قرمز از فریدون جیرانی دانست فیلمی که با یک اتمسفر مشابه سعی دارد از رابطه ای سخن به میان اورد که همانند کابوس است و حقیقتی غیر قابل انکار در مورد مردانی که با حکمفرمایی زن را همچون وسیله یا برده ای برای خواسته های خود میبینند به طور کلی فیلم به صورت کاملا جانبدارانه سمت و طرف ماهور الوند در نقش ملیحه است دختری که به خیال کسب ازادی بیشتر از خانواده گریخته و تن به ازدواج با مردی داده که به گمانش چشم انداز روشنی در زندگی اوست منتها زمانیکه ما از یک حقیقت و معضل اجتماعی صحبت میکنیم قدم اول پرداخت یکسان به زن و مرد قصه میباشد که این موضوع لازمه اش تحقیقات بیشتر جهت تجزیه و تحلیل این موضوع میباشد اگر چه مملکت ما مشکلات بسیاری در زمینه رسیدگی به مسائل اینچنین دارد اما بهتر میبود به قول لاوسون بعد از به اوج رساندن برای گره گشایی راه حلی هم بیان میشد اگرچه سایه کمرنگ قصه در بحث محتوایی اثر رویت میشود اما این موضوع هیچگاه نمیتواند به تنهایی برگ برنده اثر پیش رو باشد چرا که انتخاب بازیگران توسط کارگردان اثر به شدت بد بوده و در کنار آن بیشتر بازیگران نمیتوانند انچنان که باید در تشریح این قصه موفق ظاهر شوند ماهور الوندی که در تجربه دومش از دخترانه مازیار میری پا به دنیای جدی تر زنانه تهمینه میلانی گذشته تنها شخصیست که توانسته تا حدودی شخصیت ملیحه را خلق کند در مقابل میلاد کی مرام همان محمد رضا فروتن فیلم قرمز است که عاشقانه سر سام اورش به جنون کشیده شده است اما سوال مهم اینجاست که تهمینه میلانی چقدر در به تصویر کشیدن رویای از پیش ساخته ملیحه در ذهنش موفق عمل کرده رویایی که بار ها و بارها در دل کار از ان صحبت میشود این رویا نه تنها تشریح و در دل کار بسط داده نمیشود بلکه با جملات کلیشه ای و به شدت کلاس درسی مسیر فیلم را از یک قصه جون دار به بیراهه میبرد این بدین معناست که به طرز اغراق اوری سیاه نمایی در این فیلم به چشم میخورد به عبارت دیگر ما باید یک تناسبی بین وقایع تلخ و وقایع شیرین فیلم نظاره گر میبودیم و این تماشاچی باشد که راه درست را از غلط تشخیص دهد حقیقت زندگی هر فرد پر از لحظات خوش و لحظات تلخ میباشد و اتفاقا تقابل این دو رویداد خود میتواند در زمینه به چالش کشیدن موضوع در ذهن مخاطب اثر به شدت موفق عمل کند تهمینه میلانی میبایست مخاطب خود را به حقیقت زندگی ملیحه نزدیک میکرد چرا که ملیحه از دوگانگی برخوردی از طرف همسرش رنج میبرد که هیچگاه علنی نمایش داده نمیشود و همین عدم نمایش سبب مبهم بودن کاراکتر میلاد کی مرام شده است و این سوال بزرگ که چرا همه چیز اینطوری شد ؟ چرا این میزان تضاد را در وجوه شخصیتی همسر ملیحه شاهد هستیم ؟ در بهترین حالت همیشه مخاطب نظاره گر واقعه است در حالیکه فیلم ارزشمند ان فیلمیست که مخاطب را در زندگی ملیحه غرق کند از طرفی خانه همسر ملیحه همچون امارتی منفور شده میباشد که با پیشبرد فیلم رفته رفته میبایست حقایق ان برملا میشد اما در این زمینه هم فیلمنامه قدرتمند کار نکرده است و هر انچه میبینیم به نوعی تکرار موضوعاتیست که میتوان در صفحات روزنامه ها و مجلات مشاهده کرد ملیحه و راه های نرفته اش پر واضح از اثاری همچون قرمز و یا دوزن عقبتر گام برمیدارد چرا که اصالت موضوعی این فیلم به دلیل : ۱-نگاه جانبدارانه و یک طرفه ۲-پرداخت غلط و غیر شفاف زندگی خانواده ها ۳-ارائه دیالوگ ها و مونولوگ های به شدت شعاری ۴-عدم وجود منطق در وجوه شخصیتی کاراکتر ها ۵-بازی های نه چندان دلچسب ۶-کارگردانی ضعیف به خصوص نابازیگر ها در نیمه اول فیلم ۷-حضور تمثیل های بی ارتباط موضوعی ۸-تزریق والیوم هیجان به سبک فیلم های هالیوودی و بسیاری موارد دیگر هیچگاه حفظ نمیگردد در پایان به ابتدای عرایضم و ان جمله اشنا برمیگردم تاریخ دو بار تکرار میشود بار اول تراژدی و بار دوم کمدی اری علیرغم گذر چندینو چند سال از قرمز ها و تغییر شکل ریشه ای معضل خانواده هایی از این دست ما هیچگاه نمیتوانیم ارتباط خوب و درستی از باب همذات پنداری با شخصیت اصلی فیلم یعنی ملیحه داشته باشیم و فیلم به طور شگفت اوری سعی دارد روایتگر همان جنون عاشقانه در سایه نبود فاکتور های ذکر شده باشد برای همین باید به عرض برسانم ساخته اخر خانوم میلانی به هیچ عنوان در خور و شایسته نام و عنوان این کارگردان بزرگ نمیباشد تماشای این فیلم را به همه هنر دوستان به دلیل نام و احترام به خانوم میلانی توصیه میکنم