«خوب، بد، جلف» قطعا نسبت به کمدیهای پرمخاطب سال گذشته فیلم بسیار بهتری است. در این هیچ شکی نیست، اما قاسمخانی با ایجاد تعادل بین داستانپردازی و خنده گرفتن از تماشاگر میتواند به نتیجهای بهتر از این برسد.
پیمان قاسمخانی از یک جهت برای سینمای ایران نمونهای منحصر به فرد است. او تنها فیلمنامهنویسی است که توانسته صرفا به دلیل متنهای قابل توجه و جذاب نامش را بر سر زبانها بیندازد. فیلمنامهنویس بودن باعث میشود نگاه متفاوتی به این شهرت داشته باشیم چرا که نویسنده نه تنها درنتیجه نهایی و در تصاویر ثبت شده توسط دوربین حضور ندارد، بلکه در اکثر موارد حتی در پشت دوربین هم خبری از او نیست. ایده و طرح کلی داستان توسط او نوشته شده و به کارگردان سپرده شده است و در نهایت موفقیت یا شکست پروژه به نام کارگردان نوشته میشود اما تداوم کیفیت کارهای قاسمخانی باعث شده تا نگاه او به کمدی در تمام فیلمنامههایش قابل شناسایی باشد و خود او را به ستاره این بازی تبدیل کند. چنین سابقهای از یک فیلمنامهنویس که آثاری چون «مارمولک» و «ورود آقایان ممنوع» را خلق کرده است؛ تماشای اولین فیلم کارگردانی شده توسط او را با جذابیتها و کنجکاویهای فراوان همراه میکند.
«خوب بد جلف» در تم کلی و طرح داستانی شباهتهای زیادی با سریال اخیر قاسمخانی «پژمان» دارد و از این نظر شخصیتها و روابط و جنس شوخیها برای کسانی که سریال را دیدهاند آشنا به نظر میرسد. البته رابطه فیلم و سریال در نهایت به نفع فیلم تمام شده است و حس تکرار یا سوءاستفاده از مایههای موفق قبلی به تماشاگر دست نمیدهد. در طرح داستانی اشارههای مختلفی به زندگی واقعی وجود دارد که یکی از برگهای برنده فیلم است. پژمان جمشیدی و سام درخشانی مشخصات شخصیتی واقعی خود را در فیلم به همراه دارند. دو بازیگر که به پروژه سینماییای با کارگردانی مانی حقیقی (که او هم شخصیت واقعی خود را در فیلم دارد) دعوت میشوند و برای ایفای نقش دو پلیس خبره یک دوره آموزشی را کنار حمید فرخنژاد میگذرانند. فرخنژاد به عنوان یک شخصیتِ ساخته شده درون فیلم کار شده است. او سرهنگی خشن و نه چندان پایبند به مقررات است که در جریان آموزش دو بازیگر با یک پرونده قتل روبهرو میشود. همراهی این سه نفر در تحقیقات پرونده و مشکلاتی که سر راهشان ایجاد میشود خط داستانی اصلی فیلم را پدید آورده است.
داستانگویی با پایههای روایی واقعی باعث شده قاسمخانی بتواند شوخیهای فراوانی را که کم و بیش در واقعیت ریشه دارند وارد فیلم کند. این سبک شوخیها در فضای رسمی و خشک رسانههای کشور متفاوت و جذاب به نظر میرسند و به راحتی توجه مخاطب را جلب میکنند. برای مثال تیکههای جمشیدی به سریالهای بیکیفیت درخشانی و از آن طرف پاسخهای درخشانی که کارهای جمشیدی را هدف قرار میدهند سطح متفاوتی از تحمل و ظرفیت در شوخی کردن را به نمایش میگذارند. این شکل از شوخیها با اشاره به مسائل مربوط به هواداری استقلال و پرسپولیس یکی از خندهدارترین سکانسهای چند سال اخیر سینمای ایران را خلق میکنند و با توجه به پیشینه هواداری جمشیدی و درخشانی استفاده درست از پایههای روایی واقعی به خوبی در آن دیده میشود. اما این فقط یکی از شگردهای به کار گرفته شده برای ایجاد فضای طنز در فیلم است. موفقیت قاسمخانی در این است که توانسته طیف بسیار متنوعی از شوخیها را وارد فیلم کند و متناسب با فضای داستان به کار گیرد. بخش دیگری از شوخیها بر اساس مسائل روز و عادتهای نادرست جامعه نوشته شدهاند. برای مثال در سکانسی از فیلم دو بازیگر مشخصات پرونده قتل را در اینستاگرام قرار میدهند تا مردم نظر خود را درباره قاتل اعلام کنند! نگاه هجوآمیز و غیر جدی به رویدادها بخش قابل توجهی از شوخیها را به خود اختصاص میدهد که در مواردی بسیار متناسب و خندهدار از آب درآمدهاند. برای جلوگیری از لو رفتن فیلم تنها به یک نمونه کوچک از این سبک شوخی اشاره خواهم کرد که در آن یک جوان رزمیکار که قبلا در فضای باز حرکات رزمی عجیبی را به نمایش گذاشته برای درگیری وارد آسانسور میشود اما فضای تنگ آسانسور امکان هیچگونه پرش و چرخشی را به او نمیدهد!
شوخی با تفاوتهای پلیسهای خارجی و ایرانی، هندی بازیهای سینمایی و اکتهای دراماتیک سینمای اکشن آمریکایی که در زندگی واقعی مضحک به نظر میرسند در راستای سبک گفته شده به کار گرفته شدهاند و لحظات خندهآور باکیفیتی خلق کردهاند. در نهایت به مهمترین محور شوخیهای فیلم میرسیم که هم لحظات منحصر به فرد خودش را خلق کرده و هم زمینه باقیِ تیکه و کنایههای بامزه را ایجاد کرده است و آن همنشینی دو بازیگر اصلی است. خنگ بازیهای جمشیدی و درخشانی در کنار هم به وحدت درست و قابل قبولی رسیده است و این میتواند به دلیل سابقه حضور این دو در سریال «پژمان» باشد. شاید بیهیچ اغراقی بتوان گفت در بیش از سه چهارم فیلم این دو نفر مشغول سر و کله زدن با هم هستند. نمونههای این چنینی در سینمای ما کم نبوده است اما تفاوت جایی رقم میخورد که در هیچ لحظهای درگیریها و کنایه زدنها مبتذل و آزار دهنده نشده است. از این نظر کیفیت کمدی رابطه جمشیدی و درخشانی با نمونههای دیگر فرسنگها فاصله پیدا کرده است. رابطه این دو نفر مایههای کمدی را در تمام لحظات فیلم حفظ میکند و شاید فاصله خندههای تماشاگران به بیش از یک دقیقه نرسد. این اتفاق برای پیمان قاسمخانی نویسنده و حالا کارگردان یک دستآورد بزرگ است.
تا زمانی که معیار میزان خندههای تماشاگران باشد میتوان تحسین فیلم و سکانسهای مختلفش را ادامه داد. چنانکه گفته شد قاسمخانی طیف بسیار متنوعی از شوخیها را به کار گرفته است و در هیچ لحظهای دستش خالی نمیماند. آلوده نشدنِ فیلم به ابتذال نکته مثبت بسیار مهم دیگری است که ارزش آن را بالا میبرد. در مواجهه با یک فیلم کمدیِ ایرانی همین دو نکته میتواند دست آورد کافی برای موفقیت آن باشد اما نباید از عناصر دیگر به کل غافل شد. نگاه قاسمخانی به داستانپردازی در فیلمنامه جدی نیست. او هیچ اتفاقی را جدی نمیگیرد به همین دلیل به سادگی لحظات پرالتهاب را به لحظهای مضحک و خندهدار تبدیل میکند و از آن عبور میکند. اهمیتی به شخصیتپردازی نمیدهد چراکه اساسا لحظه دراماتیکی در کار نیست. این نگاه غیر جدی به تک تک اتفاقات باعث شده دست او به شکلی غیرعادی برای شوخی کردن باز باشد. در داستان فیلم خبری از منطق نیست. اگر توانایی فیلم در خنداندن تماشاگر پایین بود این اشکالات باعث سقوط آن میشدند. قاسمخانی که تجربه نوشتنِ متنی مانند «ورود آقایان ممنوع» را دارد حتما متوجه فقر داستانپردازی در فیلمنامه بوده و به شکل آگاهانه به این سمت رفته است اما در ادامه راه چنین رویکردی محکوم به شکست خواهد بود. در بحث کارگردانی میتوان به او نمره قبولی داد. برای مثال در سکانسی از فیلم چند درگیری فیزیکی رخ میدهد. قاسمخانی به جای نمایش ساده این موقعیت، لحظات اکشن آن را به شکل اسلوموشن با یک موسیقی (با منبعی درونِ فیلم که یک دی جی مضحک است!) خوش ریتم همراه میکند و بیشترین کمدی ممکن را از این موقعیت بیرون میکشد. در آوردن جزییات رابطه جمشیدی و درخشانی از مهمترین دستآوردهای او است که جذابیت اصلی فیلم را رقم زده است. «خوب، بد، جلف» قطعا نسبت به کمدیهای پرمخاطب سال گذشته فیلم بسیار بهتری است. در این هیچ شکی نیست، اما قاسمخانی با ایجاد تعادل بین داستانپردازی و خنده گرفتن از تماشاگر میتواند به نتیجهای بهتر از این برسد. جدی گرفتن داستان باعث میشود ارتباط بهتری بین مخاطب و شخصیتها شکل گرفته و در نتیجه تأثیرگذاری فیلم بیشتر شود. کماکان به مناسبتهای مختلف میتوان نام «ورود آقایان ممنوع» را در برنامههای سینمایی شنید. اما بعید است چنین اتفاقی در مورد «خوب، بد، جلف» رخ دهد.