علی حاتمی در اینجا نیز همچنان معمار و تراشندهی کلام است و این بار کلامهایی که در دهان شخصیتها گذاشته، علاوه بر طنین جذابشان، تکتک نشانهی پایگاه کسانی است که این دیالوگها را به طرف مقابل میگویند یا به عبارت دیگر به ما انتقال میدهند.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
در نگاه نخست «مادر» اصلا اثری با مشخصههای فیلمی بسیار پرمخاطب نیست. شاید روزی روزگاری باید به این نکتهی مهم پرداخت که چرا برخی از آثار هستند که همواره تماشای آنها جذابیت دارد و به اصطلاح مخاطبان از دیدنشان سیر نمیشوند. این فیلم علی حاتمی و دیگر ساختهی ماندگارش «سوتهدلان» چنیناند.
احتمالا یکی از جذابیتهای غیرقابل انکار مادر وجود شخصیتهایی است که برای ما باورپذیرند. محمد ابراهیم که به قول خودش صدقهی سر داییاش شده، رودهپاککن و توی کار زهتابی است. جلالالدین با آن حال و هوای عارفانه که البته با محمدابراهیم بر سر ماجرای زهتابی دچار اختلاف است (که این چهقدر به باور کردن شخصیت او کمک کرده است. جلالالدین یک پایش توی دنیا است). غلامرضا سفیه عاقل، بهلول فیلم است. کسی که حرفهایش گاهی حکیمانه است (نگاه کنیم به جایی که ادای غلطوغلوط آلمانی حرف زدن محمدابراهیم را درمیآورد که با چهار کلمهی آلمانی دستوپاشکسته، زهتابی را از دست جلال درآورده است). غلامرضا در گذشته و در دامان پرمهر پدرش توقف کرده است. جسمش رشد کرده اما ذهنش هنوز در همان زمانی است که پدر را از دست داد (صحنهی همچنان درخشان اتولسواری غلامرضا و ماهمنیر (فریماه فرجامی) را در ذهن داریم که خواهر و برادر در زمان حال به زمان گذشته میروند و یاد پدری میکنند که آنها را در این دنیا تنها گذاشته است). به یاد بیاوریم وقتی صدای کلون درمیآید، غلامرضا براق میشود و میگوید آقایش آمده است. او همیشه از همین در میآمد. سلطان حسینقلیخان ناصری اجلهی مفخر لشگر و نظام. ماهمنیر نیز بهنوعی مانند غلامرضا در گذشته گیر کرده است. او در زمان حال بیمار است. تنها در زمان گذشته است که سرزنده میشود. او نتوانسته زندگی خانوادگی مناسبی داشته باشد. طلعت دختر تهتغاری مادر، گوش به زنگ حرفهای برادر بزرگ، آمده است خدمت مادرش را بکند. او هیچ خاطرهای از گذشته ندارد و در زمان حال زندگی میکند. حامله است و شوهر نجار و دو پسرش را گذاشته و آمده در جمع خانوادهای که پریشان هستند و هر یک ساز خودشان را میزنند و بیماری مادر آنها را کنار هم جمع کرده است.
علی حاتمی در اینجا نیز همچنان معمار و تراشندهی کلام است و این بار کلامهایی که در دهان شخصیتها گذاشته، علاوه بر طنین جذابشان، تکتک نشانهی پایگاه کسانی است که این دیالوگها را به طرف مقابل میگویند یا به عبارت دیگر به ما انتقال میدهند. بسیاری از صحنههای فیلم داخلی هستند. فیلم تحرک بیرونی چندانی ندارد (همچنان به دنبال جذابیت فیلم حاتمی نزد مخاطبان هستید).
چند شخصیت محدود با محوریت زنی که مسافر صبح است و از مرگ خودش باخبر و قرار است با محبوبش دیدار کند. شاید این حرف چندان غلوآمیز نباشد که مخاطبان مادر به احتمال فراوان همانهایی هستند که خیل و سیل فیلمهای اکشن و غیراکشن و خانوادگی و ملودرام و حادثهای و... را هم تماشا کرده و میکنند. اما به شهادت هر بار نمایش مادر (مثلا از تلویزیون بارها و بارها به نمایش درآمده) مخاطبان با فراغبال باز هم فیلم را تماشا میکنند. شاید با اما و اگر فراوان بتوان اعلام کرد که مضمون فیلم چه در زمان ساخت و چه بعدها که فیلم تقریبا بارها و بارها دیده شد، همچنان جذابیت دارد: مادر میمیرد و با مرگش خانوادهی پریشانی را به سامان میرساند و کنار هم نگه میدارد. مادر حتی پس از مرگش نیز خیر و برکت برای خانوادهاش به ارمغان میآورد.
در این میان سه شخصیت فرعی در فیلم وجود دارند که توجه ما را به خود جلب میکنند. اگرچه به خلوت خانواده راه ندارند اما حضور کوتاهشان اثرگذار است. طوباخانم «خانوم خانوما» همو که به قول محمدابراهیم، وقتی خانه را به نامش کرد «قاعدهی باتووم اسکی زبون درآورد» (با حضور یکی از مادران سینمای ایران، مرحومه نادره) تکگویی طولانی دارد و تمام زندگی محمدابراهیم را با همین تکگویی «روی دایره میریزد». منشا این همه بدزبانی و اِهِن و تلوپ محمدابراهیم در این صحنه مشخص میشود. «تو خوونهی خودمون که ذلیل زن، اینجا هم ذلیل دوماد؟»
جذابترین شخصیت
فیلم کسی است که زبانش برای اهل خانهی خودش کوتاه است و برای برادران و خواهرانش بزرگتر
از باتووم اسکی. همسر جلالالدین در نواری که برای شوهرش پر میکند، زمان و زمین را
بههم میدوزد تا بگوید که عمرش را پای جلال دارد از دست میدهد: «ما میخواستیم هگلمون
بره بالا.» فرشته نباتی را با شوهری دیده که چهارچنگولی مانده و بروبیایی دارد اما
او خودش شده بوتیمار شب بیدار و ماه تا ماه وقتی ندارد که با جلال دو کلام حرف بزند.
دقیقا هر دو شخصیت یعنی همسر جلال و محمدابراهیم به شکلی مهندسی شده، بازتابی از شخصیت
همسران خود هستند. همچنان تأکید کنیم که زن جلال و بههمریختگی زندگی او در تضاد
دلپذیری با روحیات و عواطف جلال است که حتی شغلش (کارمندی بانک) به شخصیت او میخورد.
«اوس میتی نجار» دلش پیش طلعت است و به قول زنش میخواهد ماه به صورتش ببیند. او بر
خلاف اعضای دیگر خانواده هیچ عیب و علتی ندارد جز این که عاشق است. او همسر همان زنی
است که چیزی را انگار در گذشته جا نگذاشته و هیچ خاطرهای از پدرشان ندارد. شغل استادمهدی
نیز قابلتوجه است. او از چوب بیزبان چیزهایی میتراشد که انگار زندهاند و زیباییشان
جاودانه است. در صحنهای اوس میتی به بیمارستان میرود تا کلید اتومبیل جلال را به
همسرش بدهد. زن جلال میگوید ماشین را برایش بدون سرنشین آوردهاند. در مجالی که به
دست داد تا از فیلم حاتمی بگوییم، نتوانستیم به شخصیتی بپردازیم که جمشید هاشمپور
نقشش را بازی میکند. حضور او نیز در میان اهل خانهی سلطان حسینقلیخان جالب و عجیب
است و مادر شرح ماوقع این فرزند را بیان میکند و او را فرزند خودش خطاب میکند و به
او خوشامد میگوید: «تفضل یا ولدی.» نخ تسبیح هر خانه و خانوادهای مادر است. اگر مادری
نباشد، نخ تسبیح مثل تسبیح مادر در لحظهی رویارویی محمدابراهیم و جلال میبرد. مادر
است که بچهها را زیر پر و بال میگیرد و جان میدهد. مادر اما گاهی فرزندانش را در
میانهی تندبادی به نام زندگی تنها میگذارد و به قول غلامرضا میمیرد... از بس که
جان ندارد.