در «جرم» بدیهیترین نکات مربوط به درام و موقعیت و شخصیت رعایت نشده است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
نقد نوشتن بر روی فیلمهای مسعود کیمیایی کار دشواری است. مولفههای ثابتی در فیلمهای او وجود دارند که عموما در مقام ضعف آثار او محسوب میشوند و از همین رو در هر نقدی که بر فیلم جدیدی از او نگاشته میشود، تکرار این مولفه/ ضعفها اجتنابناپذیر است و چنین شیوهای به هر حال خوشایند نیست. «جرم»، از این حیث وضعیتی مضاعف دارد؛ چه آن که نه تنها شامل همه آن ضعفها است، که با توجه به ارجاعات مکرر فیلمساز به آثار قبلیاش هم فضایی تنگتر در اینباره شکل میگیرد. این ارجاعات پرشمار است: نام شخصیت اصلی فیلم که یادآور «رضا موتوری» است، خانه استیجاریاش که تداعی بخش «گوزنها» است، فضای زندان با محوریت بازی داریوش ارجمند که ارجاعی به فیلم «اعتراض» است، فصل خرید عینک و ساعت از دستفروش که «رد پای گرگ» را به یاد میآورد، کلاه به جا مانده مقابل دکه روزنامهفروشی که معطوف به فیلم «سرب» است، درگیری و چاقوکشی در حمام عمومی که یادآور «قیصر» است، نمایش فیلم با پروژکتور در زندان که «حکم» را تداعی میکند، ایستاده مردن رضا سرچشمه که باز ارجاع به فیلم «اعتراض» است و... از همه مهمتر رنگ سیاه و سفید فیلم و نسخه دوبله شده که قرار است حسوحال کل فیلمهای قدیمی و شاخص کیمیایی را بازآفرینی کند.
اما این تلاشها فاقد ثمر است. ارجاع به خود و آثار خود، زمانی قابل تأمل است که در فراگردی خلاقانه شکل بگیرد. فیلم «جرم» با توجه به اشکالات متعددش در درامسازی، موقعیتآفرینی، شخصیتپردازی و دیالوگنویسی پتانسیل لازم را برای تکوین یک وضعیت احیایی ندارد. کیمیایی ممکن است تصویرساز یا تصویرشناس خوبی باشد، اما این برای سینمای داستانی کافی نیست. تصویری که راه و بیراه ترومپت موسیقی متن رویش سوار است (حتی در فصلهایی که منبع موسیقی طبیعی دارند؛ مثل فصل خیاطخانه) و آدمها به افقی دوردست خیره میشوند و به جای حرف زدن، سخنرانی و یا امثال و حکم فرهنگ لمپنهای دهه چهل و پنجاه تحویل هم میدهند، هر چقدر هم ابعاد و کادر و قاب و رنگ و نورش خوب باشد، فاقد معیارهای اصلی یک فیلم سینمایی خوب است. در «جرم» بدیهیترین نکات مربوط به درام و موقعیت و شخصیت رعایت نشده است. چند مثال میزنیم:
- در همان فصل اول که رضا و ناصر در قالب حاجی فیروز اقدام به ترور میکنند، فارغ از این که حتی یک بچه هم میداند در چنین موقعیتی باید به فکر وسیلهای مناسب جهت فرار از موقعیت بعد از ترور هم بود و البته این دو گندهلات ظاهرا عقلشان به چنین ایده بدیهیای نرسیده است، خود را با سرعتی محیرالعقول دوان دوان به راه آهن میرسانند و رضا در اقدامی مردانه و فداکارانه، ناصر را که پایش تیر خورده سوار وانتی میکند و در حالی که ایادی مرد ترورشده دنبالشان هستند، به او سفارش زن و بچهاش را میکند. اما میزانسن و تدوین چیز دیگری نشان میدهند: تعقیبکنندگان آن قدر فاصلهشان دور است که رضا هم میتوانست کنار رفیقش سوار وانت شود تا نیازی به وصیت و تسلیم و حبس نداشته باشد. اما ظاهرا فیلمساز ما آن قدر دلبسته مفهوم مردانگی است که فراموش میکند دستکم بستر مناسب دراماتیک و بصری و موقعیتی این فضا را فراهم کند تا اگر هم جوانمردیای رخ داد، شمایل جعلی پیدا نکند.
-زندانی که رضا در آن حبس است به هر محیطی شباهت دارد، جز زندان و بیشتر محفلی رفاقتی بین لات و اوباش و اراذل را تداعی میکند که رییس زندان هم همراهشان لنگ میبندد و حمام عمومی میرود و مرشد زندانیها برای خودش راحت در حیاط قرار ملاقات بین یک زندانی و رفیق بیرون از حبس را ترتیب میدهد و بقیه هم بیخیال نگهبان و مامور پشت پنجره مینشینند تا درگیری احتمالی آن دو را نظاره کنند و مجلس ختم داخل زندان برای افراد بیرون هم آزاد میشود و خلاصه هر که هر چه دوست داشت انجام میدهد.
-رضا که از زندان آزاد میشود برای خود عینک و ساعت میخرد. از مفاهیم گلدرشت نمادین این دو ابزار که بگذریم، به هر حال الان رضا را واجد بینشی میدانیم که متناسب با فهم زمان و روزگار شکل گرفته است. اما او در اولین ملاقات با قاسم، دوباره اسلحه در جیب سراغ یک سوژه جدید برای ترور میرود. در راهروی موقعیت ترور، او تصادفا حرفهای آکنده از شعار مردی را که قرار است ترور کند راجع به نجات میهن از دست ایادی بیگانه و غیره میشنود و از ترور او منصرف میشود. همین؟ بینش سیاسی او با چهار تا حرف پشت در به بلوغ میرسد و تصمیم میگیرد تا از این به بعد با فکر بکشد و نه بیفکر؟
-فصل چاقو خوردن قاسم از بدترین سکانسهای «جرم» است. رضا راست راست برای خود راهروها را طی میکند و بیهیچ مانعی در میان جمعیتی انبوه با خیالی آسوده گردن قاسم را تا خرخره با چاقو میشکافد و در حالی که اطرافیان خونسرد نگاهش میکنند باز هم با تأنی و آسودگی مسیر آمده را بازمیگردد و البته برای خالی نبودن عریضه، چراغهای گازی داخل راهرو را یکییکی میاندازد تا لابد برای تعقیبکنندگانش مانع ایجاد کند (و البته در عمل مانعی هم ایجاد نمیشود) و تازه بعد از آن که رضا از در خارج شد، یکی از حضار یادش میافتد جیغی بکشد و نوچه گردنکلفت قاسم را باخبر کند که چه اتفاقی افتاده است (خود آن نوچه مگر این وقایع را ندیده بود؟) و بعد تعقیب و گریزی خیابانی شکل میگیرد و به تیر خوردن رضا میانجامد و البته تعقیبکنندهها فرصت کافی هم در اختیار شخصیتهای اصلی فیلم میگذارند تا آخرین آداب رفاقت و مروت را طی سخنرانیهایی طولانی به جا آورند (عجیب است که ناصر دارد میبیند رفیقش گلوله خورده است و باز هم مثل معلولان ذهنی دائما سوال میکند «گوله خوردی؟»)
-در سطور قبل به نمادی گلدرشت اشاره شد. از این دست نمادها در فیلم زیاد است. از ماهیهای اول فیلم که سلاخی میشوند تا کت رضا که روی چادر ملیحه در هتل میافتد و لابد قرار است با دمدستترین شیوهها، نزدیکی زوجی مدتها دور از هم را شیرفهم کند. حالا از برخی ارجاعات مستقیم به فضای اجتماعی معاصر که قالبی ناهنرمندانه دارد میگذریم.
فیلم «جرم» از این دست اشتباهات فراوان دارد. متاسفانه کیمیایی که زمانی از پیشقراولان سینمای پیشرو ایران بود، اکنون با اصرار بر تقدیس از فرومایگان و انگلها و بیکارهای جامعه تحت عناوین مردانگی ، فضایی به شدت مرتجعانه را برای سینمای خود رقم زده است و گویی این روند دیگر قابل اصلاح نیست، چرا که مشخصههای این سینمای تألیفی، خود پاشنه آشیل اثر محسوب میشوند و در نطفه ماهیت سینمایی و روشنفکری اثر را خفه میسازند.