انتخاب نام «وارونگی» برای چنين فيلمی بسيار آگاهانه بوده است.
توجه: خطر لو رفتن استان فیلم
«وارونگی»، سومين فيلم سينمايی بهنام بهزادی، به خوبی نشان میدهد كه يك فيلمساز نوآور و خلاق میتواند با نگاهی مستقل، جدا از هرگونه تاثيرپذيری مستقيم از فيلمسازان موفق و صاحبسبك روزگار خود، كاری خوشساخت و قابل تامل ارائه دهد.
بهزادی بسياری از نشانههای موجود در فيلم «تنها دو بار زندگی میكنيم» (۱۱۳۸۶) را در فيلم تازه خود نیز جای داده است. پايان باز داستان فيلم، يكی از آنهاست و تاكيد بر عدم قطعيت و داوری يك پديده مشخص از زوايای مختلف، از سوی آدمهای متفاوت با نگاههای گوناگون نيز يكی ديگر از همان نشانههاست. مشکل نيلوفر (سحر دولتشاهی) كه زير آوار بیامان بايدها و نبايدها و تصميمگيریهای بیقيدوشرط و غيابی اطرافيانش، دستوپا میزند، از نگاه تكتك آدمهای نزديك به زندگی او، متفاوت به نظر میرسد.
انتخاب نام «وارونگی» (Inversion) به عنوان يك پديده جوی و هواشناختی در شاخه آبوهواشناسی برای چنين فيلمی نيز بسيار آگاهانه بوده است. از نخستين صحنههای فيلم كه معارفه تدريجی آدمهای اصلی فيلمنامه شكل میگيرد، با پديدار شدن گفتارها و كردارهايی از سوی آدمهای اطراف نيلوفر روبهرو میشويم كه به عنوان تظاهر پندارها و نگاههای نامتعارف و غيرعادی، معنا و مفهوم وارونگی را به ذهن مخاطب فيلم متبادر میكند. درواقع وارونگی روابط ميان آدمهای داستان فيلم – از فرهاد (علی مصفا) برادر نيلوفر گرفته تا خواهر بزرگش يا همسر برادر و دامادشان – آشكارا تداعیكننده همين رفتارهای غيرعادی و به دور از صميميتهای متعارف و معمول ميان يك خانوده متحد و به هم دلبسته است. نويسنده فيلمنامه آگاهانه تلاش میكند نسبت معناداری ميان عنوان فيلم (وارونگی) با فضای حاكم بر روابط اخلاقی آدمهای يك خانواده – به عنوان برشی از يك بافت اجتماعی خانواده در روزگار ما – پيدا كند و آن را موشكافانه، زير ذرهبين بگذارد و به گونهای برای هوای مسموم و آلوده كه به طور معمول در اوج آلودگیها با هشدار رسانههايی چون راديو يا تلويزيون و ديگر وسايل ارتباط جمعی همراه میشود، در فيلم، برابرنهادی مثل رفتار يا كردار مسموم و آلوده را در نظر بگيرد كه بیترديد از پندارها و افكار مسموم سرچشمه میگيرد. حتی اگر رفتارهای زبانی آدمها را نيز جلوههايی آشكار از نوع نگاه و انديشه و تفكر آنها بدانيم و رابطه اثباتشده و علمی ميان زبان و تفكر را به عنوان يك نظريه پذيرفتهشده علم زبانشناسی بپذيريم، اين تلنگر آشكار فيلم برای مخاطب اثر پررنگتر جلوه میكند كه همچنان كه هنگام بالا رفتن ميزان آلايندههای هوای تنفسی در كلانشهری مثل تهران، به مردم هشدار داده میشود، كاش برای افزايش ميزان آلودگیها و مسموميتهای زبانی، رفتاری و كرداری آدمهای يك خانواده يا يك جامعه نيز هشدار داده شود، تا اينچنين شاهد بالا رفتن ميزان تنشهای زبانی و رفتاری نباشيم!
برای نيلوفر- به عنوان خواهر كوچك خانواده- از سوی آدمهای ديگر ازجمله فرهاد و خواهر بزرگتر او و حتی توسط دامادش – غيابی تصميمگيری میشود و به سادگی كارگاه كوچك دوزندگی او كه برای چند زن، محل درآمد و نانآوری بوده است، به اراده ديگران – بیآن كه خود او در چنين تصميم سرنوشتسازی نقشی داشته باشد – تعطيل میشود! اكنون پس از سالها قرار است يك رابطه نيمهكاره عاطفی و احساسی، بار ديگر از سر گرفته شود كه پيش از هركس، هما (ستاره پسيانی) دوست و همكار نيلوفر و صبا خواهرزاده جوان او كه گويی سخت شيفته شخصيت نيلوفر است، از آن باخبر میشوند! در چنين فضايی، اعضای خانواده، حكم به تبعید ناخواسته نيلوفر به يكی از شهرهای شمالی كشور میدهند تا به توصيه و تجويز پزشك معالج مادر نيلوفر (شيرين يزدانبخش)، او را به خاطر ريههای ناسالمی كه توان نفس كشيدن در هوای آلوده تهران را ندارد، به شمال ببرد و از زندگی در تهران چشمپوشی كند و از سهيل نيز كه پس از سالها به تازگی نشانی او را پيدا كرده و به سراغش آمده است، دور شود! عنصر گريز و جدا شدن و رهايی از همه عناصر و عواملی كه سرچشمه رفتارها و رابطههای مسموم و آلودهاند، برای حركت خودخواسته نيلوفر در فصل پايانی فيلم، تغيير و تحول تازهای در شخصيت او را به مخاطب فيلم نويد میدهد.
بخش عمدهای از همذاتپنداری ميان مخاطب فيلم با شخصيت نيلوفر را بايد حاصل تصميم نهايی او برای دل كندن و گريز آگاهانه او از همين شرايط به شدت غيرعادی دانست. كسی كه درست در بزنگاه مرخص شدن مادر بيمارش از بيمارستان و آماده كردن او برای رفتن به شمال، يكباره از همراهی مادر خودداری كرده است، اكنون در فصل پايانی داستان فيلم، مشتاق است که با مادرش به شمال برود. اين تصميم خودخواسته، ديگر بوی تحميل يك فرمان و حكم غيابی را نمیدهد و او خود، آگاهانه میخواهد كه مادرش را از هوای آلوده و مسموم تهران نجات دهد و درواقع حالا ديگر بايدی در كار نيست و او به عنوان يك آدم رشديافته و مستقل، خودش دارد برای سرنوشت و آينده و كار و عشق و زندگیاش تصميم میگيرد! انگار روشنترين درس عبرتآموز از چنين رفتاری، اين است كه سادهترين و مناسبترين راه رهايی از هر فضای آلوده و مسمومی، گاه دور شدن و فاصله گرفتن از آن فضاست.
تنشی كه ميان نيلوفر و سهيل بعد از آشكار شدن مسئله وجود يك پسربچه ۸ ،۹ ساله – حاصل ازدواج ناموفق و بیدوام سهيل – به نشانه نوعی پنهانكاری از سوی سهيل ايجاد میشود، به ويژه با توجه به تصميم تازه نيلوفر برای رفتن به شمال، اگرچه به مخاطب فيلم پاسخ روشنی نمیدهد كه بر سر رابطه عاطفی تازه آغازشده ميان نيلوفر و سهيل چه خواهد آمد، اما با شنيدن خبر اميدبخش نزديك شدن يك سامانه بارشی و پديدار شدن باد و باران در روزهای نزديك، دگرگونیهای مثبتی در اوضاع جوی شهر ايجاد خواهد شد كه از ديدگاه معناشناسانه، نماد و نشانهای آشكار از خوب شدن حالوهوای روحی نيلوفر نيز تلقی میشود.
سومين فيلم بهزادی، به عنوان يك درام خانوادگی – اجتماعی از همه نشانههای روانشناختی و جامعهشناسانه روزگار ما به خوبی بهره برده و درمجموع راه برونرفت از فضاهای خفقانآور را تسليم شرايط دشوار نشدن و تلاش برای گريز و رهايی از آن فضای آلوده میداند.
سومين فيلم بهزادی با وجود برخورداری از داستانی ساده و در عين حال پركشش كه
به خوبی با مخاطب خود ارتباط برقرار میكند، تصاوير حسابشده و غبارگرفته متناسب با
فضای داستان (كار بهرام بدخشانی) و بازیهای قابل قبول بازيگران – به ويژه
بازی بسيار متفاوت و باورپذير سحر دولتشاهی - شايد به دليل تاكيد بيش از اندازه كارگردان
بر واقعنمايی رفتاری شخصيتمحوری فيلم و غفلت از پرداخت دقيقتر برخی شخصيتهای ديگر– ازجمله
سهيل – و نيز به دليل نداشتن موسيقی متن اثرگذار و متناسب
با فضای خفقانآور موقعيتهای مكانی فيلم، تا حدودی آسيب ديده است. هرچند كه در كارنامه
فيلمسازی بهنام بهزادی به عنوان كاری قابل قبول و بهيادماندنی ثبت خواهد شد.