جشنواره ها
سینما
بازیگران
شبکه خانگی و تلوزیون
آخرین اخبار
داغ ترین اخبار
اخبار بازیگران
اخبار فیلم ها
مشارکتکنندگان
ایجاد
راهنمای مشارکت در فیلسین
ویدیو ها
تصاویر
نقد و بررسی “وارونگی”
دور همی گره ها در یک خط روایت مسموم
وارونگی جدا از بحث ظاهری خود (وارونگی هوا) میتواند گویای همان وارونگی شخصیت ها در بحث تعاملات شخصی و حتی میزان انتظارات انان معنا شود این دقیقا همان موضوعیست که به نوعی دغدغه و شاید پیچش ذهنی بهنام بهزادی در مقام کارگردان و نویسنده اثر بوده است بهنام بهزادی که تجربه سوم خود را بعد از قاعده تصادف (۱۳۹۱)در سال (۱۳۹۴)با وارونگی کسب میکند به هیج عنوان نتوانسته خط روایی قصه اش را طوری عمیق خلق کند که لایق و شایسته مدیوم سینما و پرده باشد به عبارت دیگر وارونگی را در بهترین حالت میتوان کاری متصور شد که میتواند قله های تلویزیون ملی را در نوردد و به هیچ عنوان قادر به فتح این قله هادر پیش روی مخاطبان سینما نیست اولین موضوعی که در مسیر قصه به چشم میخورد سیستم روایی بسیار بی نظم و بدون قاعده ان میباشد بدین معنا که با پیشبرد قصه مخاطب با حجم زیادی از گره های مختلف رو به رو میشود که از بین انها نمیتوان گره اصلی را تشخیص داد یا میتوان اینگونه به عرض رساند که خط روایی قصه به شدت کمرنگ است برای همین هر گره ای را میتوان به مثابه گره اصلی تصور کرد قبلا هم به عرض رساندم مجددا در این نقد تکرار میکنم اینکه ما دوربین به دست بگیریم و صرفا صحنه هایی را ضبط کنیم و در نهایت ان را سینما تعبیر کنیم منصفانه نیست چرا که بنده معتقدم موضوع اگر هم بزرگ نیست اما باید بزرگ پرداخت شود که مناسب مدیوم سینما باشد چیزیکه میتوانید به عینه در پروژه بچه های آسمان از اقای مجیدی ملاحظه نمود به عبارت دیگر چیزیکه برای ما حائز اهمیت است خود ان موضوع یاایده ان نیست بلکه نوع پرداخت ان میباشد از طرف دیگر وارونگی زمان بسیار کمی را جهت شخصیت پردازی کاراکتر های خود و یا همان بحث پیش در امد اختصاص میدهد و همین باعث میگردد که مادر هیچ وقت مادر نباشد و اساسا تضاد این طرفو ان طرف برادر و خواهر هم خیلی مارا متعجب و درگیر نکند چرا که در بهترین حالت مخاطب با خود میگوید حتما خانواده اش از قبل همین شکلی بوده اند در حالیکه بخش عمده دل مشغولی و نگرانی نیلوفر (سحر دولتشاهی)به خاطر رفتار های نادرستیست که تحت تاثیر شرایط حاصله گریبانگیر او و خانواده اش شده است بدین ترتیب انتظار میرفت در بخش هایی هر چند کوتاه به ریشه یابی چرایی این میزان تغییر شخصیت در برادر یا خواهر یا این میزان خودخواهی توسط انها نسبت به خواهرشان پرداخته شود بهنام بهزادی از همان ابتدا با نوع شیوه تصویر برداری و بعدا روایت به ما میفهماند که خط محوری کمرنگ قصه را نیلوفر با بازی سحر دولتشاهی دنبال میکند دختر خود ساخته ای که با مادر مسن خود زندگی میکند و جدا از بحث کار از او مراقبت نیز میکند در سکانس ابتدایی شاهد یک کنش و واکنش بسیار دلنشین و دیالوگ نویسی خوب هستیم و تمامی بحث فرمیک پروژه نه در دوربین بلکه در حالت چهره ها خلاصه میگردد افزایش غلظت الاینده ها در همان ابتدا در تاکسی از طریق رادیو شنیده و در تصویر دیده میشود به عبارت دیگر آلودگی هوا سهم بزرگی در پیشبرد خط اصلی وارونگی دارد بدین ترتیب انتخاب نام وارونگی هم از حیث تبلیغات و هم از حیث محتوا درست و به جا بوده است وارونگی پروژه ای نیست که در ان بتوان حضور موسیقی را ولو در حد کم احساس کرد چرا که بهنام بهزادی با جسارت زیاد و فرار از راه های کلیشه ای کهنه و شناخته شده القای حس را از راه های دیگر برای مخاطب خود به ارمغان میاورد وارونگی از ان دست اثاریست که در سایه خط کمرنگ قصه اش انتظار میرود در بحث شخصیت پردازی موفق عمل کند شاید بخشی از میزان کاهش همذات پنداری ناشی از همین موضوع باشد که میتوانست با بهره گیری از المان های متعدد تصویر برداری همچون خرده پلان های با ارتباط معنایی عمیق در بحث شخصیت پردازی به مخاطب کمک کند تا به واکاوی دقیق تر در عمق واقعه بپردازد برای مثال این موضوع باز هم شما را به پلان هایی از بچه های اسمان ارجاع میدهم که علی با دمپایی بیرون خانه منتظر زهرا بود تا برسد و کفش اش را از او بگیرد چون علی زمانی برای رسیدن به مدرسه نداشت و عجله داشت کلوز اپ بسته چهره پر استرس علی .نما هایی از کوبش پای علی روی زمین و کلمات بدو دیگه ما را به حالو هوای ان لحظه علی نزدیک میکرد بدون شک یکی از مهمترین المان های موثر و تکان دهنده وارونگی حضور دو بازیگر خوب کشورمان علی مصفا و خانم دولتشاهی میباشد که هر دو هنرمندانه و جالب توجه عمل کرده اند که البته به عقیده من علی مصفا چند پله بهتر و بالاتر از خانم دولتشاهیست در این بین شخصیت هایی هم یافت میشوند که بسیار در انتخاب و صد البته پرداختشان دچار بی اعتنایی گشته اند به نوعی بهزادی از پردازش شخصیت انها در فی مابین فضای قصه غافل شده است برای مثال یاسمن همسر علی مصفا نه دیالوگ قابل توجه و نه نقش موثری در خلال کار دارد فقط هست که باشد وارونگی پر شده از مسائلی که مطرح میشوند اما هیچگاه تشریح و باز نمیشوند که البته این موضوع به طبیعت زندگی بسیار نزدیک بوده و قابل دفاع میباشد اما وقتی از دریچه دراماتیزه کردن یک پروژه سینمایی کار را مورد بحث و بررسی قرار میدهیم پرسش بزرگ انست که این بذر ها که کاشته شده کجا برداشت میشود برای مثال انتظار میرفت تداخل و ورود سهیل به عنوان یک دوست قدیمی به قصه و حتی تقابل و درگیری احتمالی اش با فرهاد بیشتر حس شده و صد البته قصه ما را هم دچار چالش های جذابی کند اساسا با این سوال بزرگ طرف هستیم که ورود سهیل به قصه کارکردش چیست ؟ایا بدون سهیل پروژه مسیر روایی خود را طی نمیکرد ؟ بدون حضور سهیل هیچگاه این کنش ها و واکنش ها بر سر چرایی رفتن نیلوفر رخ نمیداد و شاید نیلوفر همان دختر خوب خانواده باقی میماند و به راحتی سفر میکرد سهیل اینجا حضور دارد که درام به شکل حقیقی اش حاصل گردد به عبارت دیگر موتور تکان دهنده بحث محتوایی قصه یکی سهیل است و ان دیگری الودگی هوا میباشد اما در سکانس های متعددی شاهد تصویر برداری خوب صحنه ها میباشیم مانند نماهای داخلی ماشین .نماهای ذهنی افرادی مثل صبا (خواهرزاده نیلوفر)نماهای گذر از خیابان که به شکل آی لول تعبیه گشته تا ما به صورت گسترده و سر راست حجم اتومبیل های گذری در خیابان را شاهد باشیم یا نمای پایین رفتن از پله ها که از بالای پله ها گرفته شده تا حس پایین رفتن از ان را به درستی به ما منتقل کند و.... در مجموع یکی از نکات قوت وارونگی دیالوگ های خوب و قابل فهمش میباشد به عبارت دیگر قصه قرار نیست برای ما از شخصیت هایی بگوید که به دنبال طرح مفاهیم خاص در فی مابین خط روایی ان باشند بلکه هر شخصیت حامل دیالوگ هایی است که به نوعی اندازه دهان او میباشد یکی دیگر از مواردی که میتوان به ان عیب یا ایرادی وا داشت ورود هول هولکی سهیل ،بدون هیچ تمهیدات جذاب روایی میباشد که به نوعی همان اول قصه را از ریتم خارج میکند ستاره پسیانی از جمله بازیگرانیست که نقش افرینی خوب و هنرمندانه ای دارد اما به معنای واقعی هیچگاه در هیچ کجای قصه این میزان صمیمیت و دوستی بین نیلوفر و او فهمیده نمیشود به بیان ساده تر وی به دلیل نبود شخصیت پردازی یا همان بی توجهی که قبلا گفته شد (اما در اشل پایین تر )فاقد هویت میباشد پیشبرد خط روایی قصه به نوعیست که ما همیشه در انتظار اتفاقی مهمتر و خاصتر هستیم اگر چه بیماری قلبی مادر میتواند شوک تکان دهنده خوبی باشد اما این تنها یک شوک و در بهترین حالت گره ای در خدمت یک گره اصلی میباشد سوال گره اصلی کجاست ؟ در میان پیچو پیچو پیچ با ایجاد گره های متعدد ،با گره هایی روبه رو میشویم که حکم حل یک پازل را دارند و به یک باره سیستم و خط روایی قصه را به سمت راز الود و مرموز حرکت میدهند این نوع تغییر رویکرد در پرداخت گره ها میتواند گاهی خوب و گاهی مخرب باشد اما در وارونگی تا حدی جواب داده است یکی از بهترین سکانس های وارونگی را میتوان سکانس مانتو فروشی و درگیری نیلوفر با فرهاد دانست علیرغم نبود موسیقی، فیلم در لحظاتی در القای حس به خصوص در زمینه بازی ها هنرمندانه عمل میکند و در پایان میتوان روی دوسکانس مهم دست گذاشت سکانس اول مربوط به لحظات پایانی فیلم میباشد زمانیکه مادر از بیمارستان به خانه امده است و نیلوفر برای خرید دارو هایش به بیرون میرود زمان خروج کنار گلدان در راهرو قرار گرفته و با اب پاشی ان و بعد چشمان بسته و نفس کشیدن های مکرر سعی به همذات پنداری با مادر خود که از بیماری تنفسی رنج میبرد دارد که در اینجا واقعا جای یک تدوین خوب (یک اسلو موشن همراه با یک موسیقی خوب و صد البته بزرگنمایی صدای نفس ها ی نیلوفر )خالی میباشد سکانس دوم هم مربوط به لحظات پایانی فیلم میباشد که نیلوفر از سهیل میخواهد موسیقی پلی کند و ضبط موسیقی غمناکی را پخش میکند خنده های ان دو و بک گراند موسیقی غمناک به شدت معنا دار و گویای این موضوع است که گاهی باید از همه چیز گذشت و زندگی نو ساخت و هیچکس را توان مقابله نیست پس بخندیم تا میتوانیم جمع بندی: وارونگی یا چپکی فرقی نمیکند مهم ان است که از حیث موضوع بسیار ساده بوده و صد البته از باب سینما کم اهمیت نگاشته شده است لذا مناسب ترین مدیوم برای این فیلم قطعا تلویزیون است اما از طرف دیگر گویای موضوعاتیست است که در خارج از سینما کاملا قابل بحث بوده وارزشمند میباشد