در شخصيتپردازیهای «نفس» تلاش ارزندهای شكل میگيرد
نرگس آبيار در سومين فيلم بلند سينمايی خود، «نفس»، به خوبی نشان داده است كه به سينمای داستانپرداز- حتی اگر در روايت داستان مورد نظرش از انگارههای آشنا نيز سود نجويد- علاقه و اعتقادی راسخ دارد.
سرگرمكننده بودن يك داستان يا داستانی كه در قالب فيلمنامهای با روايت تازه به فيلم تبديل میشود، بركنار از ساير ارزشهای نهفته در اثر، میتواند نقشی تعيينكننده در قابل اعتنا بودن آن اثر داشته باشد.
نويسنده و كارگردانی كه اكنون سومين فيلم سينمايیاش را برای نمايش همگانی آماده كرده است، با پشتوانه بيش از دو دهه داستاننويسی و نشر چند رمان كه برخی از آنها، از جمله «نفس»، دستمايه كار او برای نگارش فيلمنامه برای ساخت و توليد اين فيلم بلند سينمايی شده است، در آستانه ميانسالی توانسته كارنامه نوشتاری پرباری در حوزههای داستاننويسی فراهم سازد.
فيلمنامه «نفس» يكی از نمونههايی است كه همه رخدادهای گذشته و حال داستان فيلم جز سکانس پایانی، برپايه روايت اول شخص از نگاه بهار، شخصيتمحوری فيلم (با بازی ساره موسوینور)، به عنوان دختركی باهوش، خوشچهره و در عين حال كنجكاو و پرتحرك، بازگويی میشود. ترديدی نبايد داشت كه اگر در تركيب كلی چنين اثری انسجام و يكپارچگی بيشتری وجود میداشت، با روايت گرمتر و گيراتری از داستانپردازی روبهرو میشديم و در سايه پرداخت و كارگردانی قابل قبول فيلم، با اثری جذابتر از نمونه كنونی سروكار پيدا میكرديم كه با استفاده درست از گرهافكنیهای سنجيده در درام و شفافيت در نقطههای اوج و فرود داستان و نمايش نقاط عطف برجسته آن، پيام نهفته در متن داستان را نيز بسيار آسانتر و روشنتر به مخاطبان خود انتقال میداد.
اين كه در روايت داستان فيلم بر شيوه آشنای «بازگشت به گذشته» و تكيه بر يادها و خاطرهها تاكيد میشود، به خودی خود برای يك فيلم سينمايی امتياز خاصی به حساب نمیآيد. تركيببندی نماها و صحنههای مختلف در يك فيلم، به شرط داشتن يك ضرباهنگ مناسب و با پرهيز از كندی و كشدار بودن كار، يك فيلم سينمايی را نيز درست مثل يك داستان بلند و يك رمان پركشش، گرم و گيرا و جذاب جلوه میدهد. بخش عمدهای از گيرايی و جذابيت يك فيلم سينمايی مربوط درهمآميزی مناسب «زمان واقعی داستان» در «زمان سينمايی» با استفاده از انتخاب جهشها و پرشهای درست و سنجيده در تركيب كلی اثر است. برای مثال، چه بسا ممكن است انتخاب نوع بيان مستندگونه در پرداخت به گذشته، درست به دليل همين جهشها و پرشهای زمانی نامتناسب، در يك فيلم سينمايی همانند يك داستان بلند، كارساز و اثرگذار نباشد.
نمايش برشهايی از زندگی خانواده بهار از مقطع ورود به انقلاب و همچنين جنگ تحميلی، اگرچه درمجموع پذيرفتنی از كار درآمده است، اما در پرداخت كلی و صحنهپردازی شايد بتوان بخشهای مربوط به جنگ را باورپذيرتر از بخش مربوط به انقلاب و تظاهرات به حساب آورد. بازنمايی تجربههای چند ساله زندگی دخترك از زندگی در كنار پدر و مادربزرگ و خواهر و برادرهايش در يك روستا با استفاده از ذهن خلاق و روياپردازانه كودكی پرجنبوجوش و كنجكاو، مجموعه اثر را به سمت و سوی كاری به نسبت متفاوت پيش برده است كه به تلاشی آشكار برای دستيابی به بيانی تازه منجر شده است.
در حاشيه پيرنگ اصلی قصه كه رويدادهای مختلف آن در مقطع زمانی پنج يا شش ساله، پیريزی شده است، افزودن برخی رخدادهای كماهميت و حاشيهای، شاخ و برگهايی بر خط اصلی حوادث داستانی افزوده است كه شايد برای ساخت یك مجموعه تلويزيونی چند بخشی و دنبالهدار مناسبتر از یك فيلم سينمايی ۹۰ یا ۱۰۰ دقيقهای باشد.
در شخصيتپردازیها تلاش ارزندهای شكل میگيرد و برای طراحی يكايك چهرههای اصلی و حتی فرعی فيلم تلاش چشمگيری ديده میشود. بيش از همه، پرداخت شخصيتمحوری فيلم يعنی بهار با توجه به حالوهوای روياپرداز و مخيل دختركی در سن و سال او، منطقی و باورپذير به نظر میرسد. شخصيت غفور (پدر بهار) نيز كه شمايلی كولیوار دارد، چه از نظر فيزيكی و ظاهر و نوع پوشش و آرايش سر و شكل كسی كه با كولی بزرگ شده و چه از نظر روحيات ايلی - روستايی او، با تكيه بر بازی گرم و گيرای مهران احمدی، به خوبی و بادقت طراحی شده است. پانتهآ پناهیها (در نقش مادربزرگ بهار) به عنوان نقشی پرتحرك و دشوار، با استفاده از لهجه قمی، درخشش چشمگيری دارد. پذيرفتن نقشهايی از اين دست را بايد برای برخی از بازيگران توانمند، فرصتهايی طلايی به شمار آورد كه در طول چندين و چند سال بازيگری در عرصههای نمايش و سينما، ممكن است تنها يكی دو بار فراهم شود. درخشش پناهیها در اين نقش بسيار خاص، با همراه شدن بخشی از واكنشهای شادیآور و فانتزی در نمايش چنين چهرهای، شيرينی خاصی به اين شخصيت داده است. شيرينیهای وجود شخصيتی چون بهار كه مخاطب به خوبی میتواند نسبت به او دلبستگی نشان دهد، در فراسوی واقعيتهای تلخی كه در سالهای سخت جنگ شاهد آن بودهايم، از فضايی فانتزی و روياپرداز خارج میشود و در رويارويی با حقيقت، پايانی تلخ را - در قالب مرگی گريزناپذير در جريان يك بمباران هوايی- به ما يادآور میكند و تلخیهای جنگ و ويرانگری اين پديده شوم را به رخ مخاطب میكشد. حضور شبنم مقدمی نيز - با وجود كوتاهی نقش او - حضوری گرم و گيرا در اين فيلم است. طراحی دقيق برخی چهرهها، ازجمله سپاهی دانش زن فيلم كه به دليل روحيات و عواطف و احساسات زنانه خود به طور طبيعی رفتارهای بسيار پرمهری با نوآموزان يك مدرسه دارد، مناسب به نظر میرسد و برای بسياری از كسانی كه از دهه ۵۰ خاطراتی در ذهن دارند، بار ديگر در اين فيلم يادآوری میشود.
درمجموع اگر كمداشتهايی هم در تركيب كلی كار به لحاظ وجود حشو و افزونههای مربوط به داستانكهای فرعی، عدم رعايت يكدستی در ضرباهنگ فيلم، يا كمدقتی در نمايش صوری و ظاهری تغييرات طبيعی ناشی از حدود پنج سال رشد جسمی بهار از ابتدا تا انتهای داستان فيلم وجود داشته باشد، امتيازهايی چون استفاده از دوربين روی دست (كار ساعد نيكذات) در صحنههايی كه بنا بر ضرورت، برای فضاهای پرتحرك بايد به همين شيوه عمل میشد، استفاده از تركيبهای مناسب بخشهايی از فيلم به صورت زنده و پويانما و به ويژه فضاسازی مناسب فيلم برای نشان دادن بخشی از تاریخ معاصر یك جامعه دچار دگرگونی و تحول شده و به خصوص نمايش روانكاوانه دلآشوبهها و بحرانهای درونی دختركی معصوم و روياپرداز، میتواند بخش عمدهای از نارسايیهای چنين كاری را قابل اغماض جلوه دهد.
همچنین میتوان برای نرگس آبيار در جايگاه یك فيلمساز، با توجه به مجموعه تجربهاندوزیهای مثبتی كه در یك دهه اخير، از زمان ساختن نخستين فيلم كوتاه خود داشته است، در كارهای بعدی او گامهای بلندتری را انتظار داشت.