نقدهای مهیار محمد ملکی

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/09/28

    حادثه و معنای زندگی: سایه فیلمی به کارگردانی مسعود نوابی، نویسندگی سعید رنجبر و وانا همتی و تهیه‌کنندگی بهنام شهیدی ساختهٔ سال ۱۳۹۴ است. این فیلم در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۹۵ در سینماهای ایران اکران شده است خلاصه داستان این فیلم داستان پسر و دختری است که قصد دارند با یکدیگر ازدواج کنند اما با مخالفت پدر روبرو می‌شوند… بازیگران : رضا کیانیان پدرام شریفی دیبا زاهدی فاطمه گودرزی شبنم مقدمی ثریا قاسمی محمود مقامی امیرضا زرین‌بخش مهدی موسی‌خانی چند کلامی در باب فیلم سایه سایه از ان دست فیلم هاییست که علیرغم کمی و کاستی های فراوانش اما میتوانست از اقبال و توجه گیشه بهتری برخوردار باشد اما نشد انچه که باید میشد علی ای حال بنده مهیار محمد ملکی در خدمتتان هستم تا نگاهی تحلیلی به سایه کار پنجم سینمایی از مسعود نوابی داشته باشم از نگاه بنده مسعود نوابی شصت و شش ساله از ان دست کارگردان هاییست که خیلی پر کار نبوده یا به عبارت دیگر کار ارزنده و درخشان جالب توجه در پرونده کاریش وجود ندارد از میان هشت پروژه سریالی ایشان از سال ۷۵ تا کنون میتوان از دردسر والدین با بازی مهران مدیری و فاطمه گودرزی محصول سال ۸۰ نام برد و از میان پنج کار سینمایی ایشان میتوان همین کار سایه را نام برد که اولی از استقبال مردمی خوبی برخوردار بود اما بیاییم سر قصه ببینیم سایه چی میخواست بگه ؟ باید عرض کنم تمرکز اصلی سعید رنجبر و انا همتی در مقام فیلمنامه نویس روی یک موضوع به صورت عمده بوده است و ان موضوع بحث تقدس در عشق است یعنی میخواد انقدر با این موضوع بازی کند که پدیده عشق را به شکل یک حماسه غیر زمینی از جنس شیرین و فرهاد یا لیلی و مجنون نمایش دهد اما سوال اصلی اینجاست واقعا فیلمنامه نویسان چقدر موفق بوده اند ؟ قصه از باب مسایل تکنیکی در زمینه فیلمبرداری یا حتی تدوین هیچ تمهیدات خاصی به خودش نمیبیند این بدین معناست که هیچ روح تپنده و تکان دهنده ای در دل قصه حضور ندارد تا مخاطب را به درستی با خود همراه کند به عبارتی میتوانم اینطور عرض کنم از باب زیبایی شناختی و شکل حماسه مسعود نوابی در سکانس پایانی به شکل شگفت اور و غیر قابل باوری جالب توجه کار میکند اما در بقیه جاها ضعف بسیار دارد یعنی اون چیزی که قصه رو نگه داشته یک مقداری بازی و تمهیدات خاص در سکانس پایانی است که در ادامه بیشتر در رابطه اش حرف میزنم سایه را میتوان به سه بخش تقسیم کرد : بخش اغازین :در بخش ابتدایی با یک داستان بسیار کلیشه ای و عاشقانه رو به رو میشیم دخترو پسری که همدیگه رو میخوان اما پدر مخالفت میکنه این وسط باید در مورد ساجدی (رضا کیانیان )پدر سایه بیشتر میفهمیدیم و با شخصیتش بیشتر اشنا میشدیم که متاسفانه فیلم این بستر رو برای مخاطب خودش فراهم نمیکنه سه کاراکتر مهم داریم سایه (دیبا زاهدی ):به عنوان نقش اصلی و قهرمان قصه ورود میکند اما نه شمایلی از قهرمان بودنش در قصه دیده میشود و نه اینکه ما او را خوب میشناسیم یعنی خرده اکت و خرده پلان هایی جهت شخصیت پردازی وی در دل قصه مشاهده نمیشود نفر دوم سهیل (پدرام شریفی ):ایشون تا حدی نقششو در اورده اما هنوز انقدر خوب نیست که بر بازیش مهر تایید بزنیم نفر سوم سرهنگ ساجدی (رضا کیانیان ):مرد نظامی که روی دخترش تعصب فراوان دارد و همسرشم فوت کرده است کل اطلاعات ما در رابطه با این شخصیت همین است پر واضح است کافی نیست و فیلمنامه ضعف دارد فیلم روی بازی این سه نفر و قصه این سه نفر اتفاق میافتد در واقع بخش ابتدایی کار میخواد بگه این دو تا همو دوست دارند پدر اجازه نمیدهد همین و السلام اساسا قبل همه این موارد باید این سوالو مطرح کرد که پدر سایه با همه حساسیت زیاد ش که همه از سر دلسوزیست چرا باید نماینده فکری پدرانی قلمداد بشه که دختر از خانه فرار میکند یعنی میخوام اینو بگم این دوست داشتن و مخالفت پدر به تنهایی نمیتونه عامل درستی در فرار دختر از خانه باشد اگر عوامل دیگرم بوده پس چرا در بحث پیش در امد به پرداختش توجه نشده است حادثه اصلی در دقیقه ۱۷ اتفاق میافتد با یک تقطیع پلان و میزانسن و موسیقی خوب میریم که یک شوک و یک تکان را در قصه ببینیم خب چه اتفاقی میافته ؟ اون تصادف هولناک که جلوه های ویژه خوبی هم ندارد بعد بازخورد پدر در صحنه حادثه را میبینیم و بعد ی جامپ کات داریم به داخلی مترو و سر خون الود پسر و ماجراهای بعدش فیلمنامه نویسان میتوانستند با بحث راز الود بودن اصل واقعه که همون تصادفه بیشتر بازی کنند منظورم تعلیق حول این موضوع که سهیل دچار توهم شده است یا خیر اما به جای ان چیزی که میبینیم رو کردن پارامتر هاو سرنخ هاییست که به صورت خیلی شفاف معما را حل کرده و راز را برملا میکند گره ای که میتوانست تا دقیقه پایانی فیلم را همراهی کند خب بعدش چه اتفاقی میافته ؟ از اینجا به بعد تکرار مکررات یا همان سناریو های تکرار شده فیلم های هالیوودی را شاهد هستیم مسلما در رابطه با بحث سینما و پروداکشن تکرار سناریو به شرط یک پرداخت درجه یک چیز بدی نیست اما واقعا چقدر پرداخت نو و جدید است ؟ اینگونه پاسخ میدهم هیچ پرداخت نویی وجود ندارد تماما تکرار شده همان سناریو هاست منتها اینبار به شکل محدود و بسته میباشد محدود و بسته بودن یعنی عدم توجه به المان های اصلی قصه مثل شفافیت در والیوم عاشقی که اگر این موضوع به خوبی و بدون محدودیت کار میشد قطعا نتیجه بهتر میشد در زمینه دیالوگ نویسی هیچ نو اوری و خلاقیتی مشاهده نمیشود ضمن اینکه بازی ها هم خیلی قوی و کارشده نیست تا انجا که جناب کیانیان به نظرم بازیشان اصلا خوب نیست و خانم ثریا قاسمی هم فقط تکرار تیپ های گذشته شان هستند در زمینه موسیقی باید این موضوعم در نظر داشت که گاهی انقدر هست که هیچ منطقی در حضورش دیده نمیشود بریم سر وقت سکانس طلایی و پایانی : باید عرض کنم این سکانسم در بحث محتوایی و حتی پرداخت چیزی غیر از تکرار نیست اما حضور بعضی المان ها باعث شده که در بعد احساسی جذاب گردد ۱:تقطیع پلان ها ۲:تکنیک اسلوی درست ۳:تکنیک اکو در صدا ۴:بازی خوب و قابل باور پدرام شریفی و گریه های بی امانش ۵:بازخورد سایه در ان دنیا همه این موارد باعث شده که سکانس پایانی طلایی و درست قلمداد گردد جمع بندی نهایی : سایه میبایست طوری نگاشته و پرداخت میشد که از نگاه مخاطب ان شکل حماسی و به یادماندنی خودش را حفظ میکرد اما چیزی که ما شاهدش هستیم حتما یک شوخی عاشقانه بیش نیست در هر حال سایه هیچگاه روی یک خط صاف و به شکل قانونمند حرکت نکرده است به این معنا که ما ابتدا یک بازه زمانی را با سهیل قصه جلو میریم بعد داستان شیفت میکنه روی مامور اگاهی و بعد ماجرای خانم دکتر این موضوعات زمانی زیبا میشد که به هر کدام از این شخصیت ها در حد و اندازه شان توجه میشد یعنی اون مامور یک داستان با ریتم پلیسی خوب رو میبرد جلو یا مثلا اون خانم دکتر بعد از باور به درستی حرف سهیل برای عقاید خود میجنگید و ما بحث قهرمان محوری رو در زندگی خانم دکتر میدیدیم به نظرم میاد شیوه پرداخت خیلی سرسری و هول هولکی و پر شتاب است بن مایه قصه بد نیست اما همانطور که عرض کردم پرداخت پر اشتباه است

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/09/28

    سراشیبی برای سقوط: قبل از نقد و بررسی فیلم ناردون در ابتدا نگاهی به چند نوع از کمدی های شاخص و مطرح دنیای سینما داشته باشیم : در سینمای‌کمدی؛ هدف غایی فیلمساز خنداندن تماشاگر است. ژانر کمدی ،گونه‌های فراوانی دارد و بیننده اگر اعضای این مجموعه را بشناسد، سطح توقع خود را از فیلم کمدی ارزشیابی می‌کند. البته این نوع کمدی ها هرچند انگاره‌های خنده آور دارند، لیکن می‌توانند پیام آور نكات اخلاقی، اجتماعی و حتی سیاسی نيز باشند. اولین نوع کمدی : كمدي كلامي يا لفظي در حال حاضر، بیننده آنچه را بیش از همه در سریال‌های تلویزیونی يا فيلم‌هاي به اصطلاح خنده‌دار و سرخوشانه مشاهده می‌کند، به کارگیری یکی از مستعمل‌ترین زيرگونه‌ها‌ي کمدی است که از آن به "کمدی لفظی" یاد می‌شود. در این نوع فيلم‌ها؛ کاراکتر با دیالوگ فضا را آماده می‌کند و در این زمینه ، به کارگیری شوخی‌های کلامی و کلفت‌گویی و متلک‌پرانی از ويژگيهاي اصلی به شمار می‌آید. همچنين تغییر لهجه یا به کارگیری لهجه‌هایی ساختگی یا حتی واقعی؛ یکی از کاربردهای کمدی لفظی است . به هر حال، کاربرد هر یک از ترفندهای فوق نمی‌تواند از ارزش هنری برخوردار باشد و هر نوع تغییر لهجه یا متلک پرانی، ارزشمند نیست، حتی اگر مایه خنده بیننده هم بشود. از این رو لازم است تماشاگر در شناسایی ژانر کمدی بسیار دقت کند و "کمدی‌کلامی" یا "كمدي‌لفظی" را در روند به کارگیری هر اثر تجزیه و تحلیل کند . نوع دوم کمدی : كمدي بزن بكوب يا اسلپ استيك از دیگر زیرمجموعه‌های ژانر کمدی، آن که زودتر از دیگر گونه‌ها متولد شده؛ همان ساختار آشناي "کمدی بزن بکوب" یا در اصطلاح "اسلپ استیک" است که بیننده تلویزیونی یا تماشاگر سینما با آن آشنایی تمام دارد. در زیر ساخت تمامی فیلمهای استن لورل و اولیور هاردی گونه‌های کمدی بزن بکوب وجود دارد؛ روندی که در آن خنداندن بیننده با اعمال زد و خورد خنده دار یا خشونت‌های سطحی همراه است. صحنه‌هایی را به یاد آورید که هاردی و لورل در آن با کاراکتری دیگر روبه رو می‌شوند و قدم به قدم به او اذیت و آزار می‌رساند. گذاشتن تخم مرغ در کلاه طرف مقابل ، ضربه زدن به ساق پا که در این یکی لورل تبحر خاصی داشت و... از این دست است . همین جا می توان مقایسه‌ای صورت داد. در فیلمهای برادران مارکس (فیلم فروشگاه بزرگ را به یاد آورید) آنچه ابتدا به ساکن رخ می‌نماید، استفاده از کمدی کلامی و لفظی است، ضمن اینکه از فیلمهای برادران مارکس (گروچو، هارپو، چیکو، زپو) به فیلمهایی با طنز هتاک و سرشار از لودگی و مسخره بازی یاد می‌شود. بعد از آن، کمدی بزن بکوب ، سهم زيادي در فیلمهای برادران مارکس دارد. پس بیننده در فیلم‌های برادران مارکس ، دست کم با 2نوع از زیرمجموعه فیلم کمدی روبه رو است: سهم بیشتر متعلق به کمدی کلامی و لفظی است (به یاد داشته باشید عمده موفقیت فیلمهای برادران مارکس به سالهای پس از تولد سینمای ناطق و بین سالهای 1935تا 1948تعلق دارد) و سهم کمتر مرتبط با کمدی بزن بکوب است. نوع سوم کمدی كمدي ديوانه‌وار يا كمدي شلوغ شلوغ در این ارتباط، ممکن است همان طنز هتاک و پر از متلک به همراه کمدی شلوغ بزن بکوب به حد اعلا برسد؛ یعنی جنون در این کمدی دقیقا مشاهده گردد. اینجاست که سهم "کمدی دیوانه وار" عیان می‌شود. در این گونه ، آنچه از آن به عنوان انگاره‌های زیرساختی و معنا شناختی طنز نام برده می‌شود، روندی را طی می‌کند که در آن طنز هنگام روی دادن موقعیت های مسخره ، همراه کاراکترهایی که به طرزی اغراق آمیز حضور یافته‌اند، شکل می‌گیرد. (بعضی فیلم‌های شلوغ و سراسر مسخره بازی چیچو و فرانکو را به یاد بیاورید.) گفتنی است "کمدی دیوانه‌وار" هرگز ارزش کمدی‌های اسلپ استیک و حتی کمدی‌های کلامی و لفظی را ندارد و عمدتا زمان فیلمهای آن نیز کمتر است . در اینجا باید یک نوع کمدی منقرض شده را نیز مطرح کرد که به نحوی در بطن گونه بزن و بکوب جای می گیرد، هر چند خود در زمان های دور به عنوان گونه ای کمدی مستقل مطرح شده بود، اما افراط در آن به حدی زیاد شد که به قول چارلی چاپلين فقید، در این فیلمها آنقدر کیک به صورت طرف مقابلمان زدیم ، که برای 100سال آینده کفایت می کند. همچنان که از توضیح چاپلین مستفاد شد، این کمدی منقرض همان "کمدی کیک بازی" است . ذکر این نکته نیز لازم است که مک سنت (از پیشگامان سینما و سینمای کمدی) از این کمدی به عنوان "کمدی شلوغ شلوغ" یاد می کرد که با توجه به انگاره‌های زیرساختی آن می‌توانست تعریف همان کمدی اسلپ استیک را داشته باشد نوع چهارم کمدی كمدي تقليدي یکی دیگر از گونه های مهم کمدی ، کمدی تقلیدی است ، که فقط در یک مورد کاربرد دارد. از این رو، بیننده پس از دریافت تعاریف این نوع کمدی ، دقیقا می تواند آن را شناسایی کند. در این نوع فیلمها، عمدتا یک فیلم داستانی یا جدی دستمایه کار قرار می گیرد. با توجه به این که آن فیلم ، باید آنقدر معروف باشد که صحنه‌های آن در ذهن بیننده ثبت شده باشد. شکل گیری فیلمی کمدی از نوع کمدی تقلیدی بر این مبناست که با اعمال رفتارهای طنز و مسخره و به کارگیری دیالوگ های متلک گونه فیلم جدی بازسازی می شود. چند کلامی در باب فیلم ناردون : بعد از این مقدمه نسبتا طولانی بیاییم نگاهی به فیلم ناردون داشته باشیم اساسا فیلم ناردون چه بود ؟چه مضامینی پشت لایه اصلی فیلم خوابیده بود ؟ در این دست فیلم ها چقدر مفاهیم مهمه ؟ خب در وهله اول چیزی که از ناردون مشاهده میشود نبود خط داستانی شفاف و برجسته است چرا که اتفاقی که از ان به اسم بحران یاد میشود به هیچ عنوان میزان بلد شدگی و جذابیتش در حد و اندازه کل قصه یا دقیق ترش مدیوم پر ابهت پرده نیست پس میتوان اینطور عنوان داشت که ناردون در انتخاب خط داستانیش به شدت دچار مشکل شده است این بدین معناست چیزی که از ان به عنوان کمدی یاد میشود بخش هایی از کمدی یاد شده به خصوص لفظی و تا حدی شلوغ کاری میباشد اما مواردی که این کارو از دید من منتقد به شدت کسل اور و حتی حوصله سر بر میکند چند مورد است : اول عدم ارتباط درست موضوعی با مخاطب به عبارت دیگر خط داستانی به حدی خارج از تصور و خارج از معنا میباشد که مخاطب را جذب و درگیر خود نمیکند دوم :ناردون اساسا تعاریف درستی از بحث شناسایی کاراکتر به ما ارایه نمیدهد بدین معنا که ما حضور یک سری بازیگر مطرح و صاحب نام را در دل قصه داریم بی انکه بتوانند قدمی در جهت ارتباط درست و منطقی برای همذات پنداری با مخاطب خود بردارند سوم :موسیقی کم اهمیت ترین نقش را ایفا میکند به طوری که در انواع کمدی ما برعکس این موضوع را شاهد هستیم حالا شاید بپرسید,این بحث کم اهمیتی از کجا سر چشمه میگیرد ؟ بدون شک فریدون حسن پور انقدر توانمند است که بر این موضوع واقف باشد اما در شیوه به کارگیری موسیقی هیچ گونه خلاقیتی وجود ندارد عموما تمامی صحنه های ورود موسیقی زمان ورود شیرمرد (مهران غفوریان )به قصه میباشد به حدی این موضوع تکرار میشود,که دیگر نه جذابیت اول را دارد و نه حتی خنده دار است تیتراژ اغازین به حد زیادی تلویزیونی و غیر تکنیکی است در مجموع بیشتر بار کمدی فیلم روی بحث کمدی لفظی و کلامی است در بحث محتوایی علیرغم خط داستانی بسیار ضعیف باید اشاره داشت فیلم از چند گره برخوردار است که همه گره ها تحت تاثیر فضای اصلی ان روی میدهند حالا فضا اصلیه چیه ؟ یک حادثه است شکور(سیروس گرجستانی ) پدر فاضل (امین حیایی) نزدیک به مرگ است اما قبر ندارد خب همینجا باید فاتحه قصه را خوند چون وقتی این فضای اصلی است گره های فرعی قراره چطور باشند ؟ این موضوع بدین معناست که در تعریف فیلم عموما ما با یک گره یا فضا سازی اصلی طرفیم که همه اتفاقات در دل ان شکل میگیرند خلاصه شده اش اینطور عنوان میشود شکل گیری اتفاقات تحت تاثیر گره اصلی یا فضا سازی اصلی قصه خب قبل همه این صحبتا ما با یک کار کمدی طرفیم عامیانه اش اینطور میشود قراره بخندیم ایا حادثه اصلی پتانسیل قرار گیری چند اتفاق دیگر در دلش و خنداندن مخاطب خود را دارد ؟اساسا حادثه اصلی به چه میزان خنده اور است ؟باید عرض کنم شوخی با مرگ هیچ زمان خنده اور نبوده و نیست چرا که قالب موضوعی مرگ همچون ظرف کثیف و چرک الودیست که با هیچ مایه ظرفشویی پاک بشو نیست اما ظاهرا فریدون حسن پور به کارش و نوع فضای کاریش اعتماد بیش از حد داشته است در بحث شخصیت پردازی قبلا هم ذکر شد که همچون داستان بسیار ضعیف است اما در این بین شاید بتوان به پلان های انگشت شمار هم صحبتی کاراکتر ها با هم اشاره داشت که به میزان کمی خبر از گذشته عاشق پیشگی کاراکتر های قصه میدهند دیالوگ نویسی فاقد ارزش است یعنی ما هیچ جایی از این نوع دیالوگ نویسی کمدی فاخر و ارزشمند نمیبینیم به عبارتی تمام خنده مخاطب از کمدی های موقعیت تکراری است (مثل زنده شدن مرده )یا بحث ورود موسیقی است که تماشاچی را به صورت تحمیل شده به خنده وامیدارد حال اینکه بحث تحمیل خنده به مخاطب نکته مثبتی در پرونده کاری حسن پور به شمار میاید یا خیر را میتوان اینطور پاسخ داد این موضوع به صورت رایج در کمدی های کلامی و غیر کلامی دنیای سینما بوده و هست و خواهد بود حتی در شیوه مدرن و به روز شده اش ما صدای خنده مردم را در بک گراند کار داریم پس نمیتوان به ان ایرادی وا داشت در ناردون فریدون حسن پور بازی با کلمات هم زیاد داریم مثل قبرستان انور اب و امثالهم که تکرار بیش از حدش ریتم کمیک قصه را میاندازد بخش زیادی از بار کمدی روی بحث تدوین میباشد مثل:بلد شدگی صدا ها که باز این موردم استفاده گاه و بیگاهش را شاهد هستیم جمع بندی نهایی : ناردون فریدون حسن پور جز ان دسته از کمدی هاییست که نه میتوان دوستش داشت و نه میتوان ان را جز بد های کمدی دانست بلکه اثریست که به صورت مطلق سعی به سرگرم ساختن مخاطب خود دارد این وسط فریدون حسن پور نتوانست از المان های اصلی جهت خلق یک کمدی در جه یک بهره ببرد به جایش دست به دامن کمدی های موقعیتی شد که به صورت پراکنده و گذرا در دل قصه پراکنده شده است شاید بتوان اینطور عنوان داشت که اگر کمدی ناردون به شکل یک تله فیلم پانزده تا بیست دقیقه ای به نمایش در میامد میتوانست خنده اور و جذاب باشد,اما به نطرم میاید فریدون حسن پور کارش را زیادی جدی,گرفته است

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/09/28

    حلقه گمشده تاریخ جنگ: ایستاده در غبار فیلمی به کارگردانی و نویسندگی محمدحسین مهدویان و تهیه‌کنندگی حبیب‌الله والی‌نژاد محصول سال ۱۳۹۴ است. این فیلم برای حضور در بخش نگاه نو سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر انتخاب شد. ایستاده در غبار به خاطر خلاقیت‌های کم‌نظیر فیلم سازانش، مورد توجه عموم و منتقدین قرار گرفت و سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر ۱۳۹۴ را از آن خود کرد. فیلم ایستاده در غبار در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ در سینماهای ایران اکران شده است خلاصه داستان : احمد که دوران نوجوانی‌اش را در سکوت گذرانده و اکنون بزرگتر شده، فرمانده لشکری می‌شود که باید در دروازه‌های خرمشهر با دشمن بجنگند. اما سرنوشت او فرسنگ‌ها دور از مرزهای ایران رقم می‌خورد. این فیلم دربارهٔ زندگی احمد متوسلیان است نظر منتقدین و صاحب نظران : مسعود فراستی :‌ در این وانفسای انباشت ابتذال بِفروشِ ۵۰ کیلو آلبالو، سالوادور،لانتوری و... ساختن فیلمی هرچقدر هم کوچک و پر اشتباه درباره‌ی شیرمردی به نام احمد متوسلیان که از بزرگترین فرماندهان و قهرمانان جنگ دفاعی و ملی ما بوده، جای شکر و سپاس دارد. فیلم «در نیامده»: آدم اصلی‌اش، متوسلیان، دَر نیامده و ساخته نشده است، بهروز افخمی: «مهم این است که تماشاچی موقع دیدن فیلم فکر کند متوسلیان یک آدم معمولی بوده و اگر خودش هم در موقعیت او قرار بگیرد ممکن است به چنین کارهایی دست بزند. حسین دهقان وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران در پردیس کورش به تماشای ایستاده در غبار نشست و در یادداشتی، تولید این فیلم سینمایی را ستود مجید مجیدی: ساخت این فیلم ۱۰۰ دقیقه‌ای که همه لحظاتش به زیبایی بازسازی شده است، جسارت بزرگی را طلب می‌کند. این فیلم نگاه متعهدانه‌ای نسبت به نسلی داشته که کارگردان به آن متعلق نبوده و ادای دین بسیار بزرگی محسوب می‌شود؛ آن هم در شرایطی که بیشتر به دنبال سیاه نمایی هستند. کمال تبریزی: این اثر به واقعیت‌ها نزدیک بود و شما هنگام تماشای آن احساس می‌کردید که به گذشته پرتاب شده‌ای، گذشته‌ای به همین شکل بوده است و همه این تصاویر را هم به شکل مستند نشان داده و این کار در ژانر خود کاری بسیار ارزشمند است و کاملاً موفق عمل کرده است حبیب رضایی: حیرت به تمام معنا! ایستاده در غبار شد جادوی سال سینمای ایران؛ تجربه‌ای که حتی تصورش هم نمی‌شد در ذهن مرور کرد. هرگز تا الان کسی به نزدیکی این گونه داستان گویی نیز نرسیده بود. یک فکر بکر و یک همت و دانش عمیق اما بی ادعا پشت هر صحنه این فیلم/ داستان/ روایت منحصر به فرد موج می‌زد ابراهیم حاتمی کیا: من به فیلمسازی که حرف خودش را بزند و دغدغه فردیت خودش را داشته باشد احترام می‌گذارم. از این زاویه می‌گویم تلاش پسرم آقای مهدویان را دوست دارم. اعتقاد دارم که او فرزند خلف مسیر بچه‌های فیلمساز جنگ است. این نمونه بسیار درست سینمای دفاع مقدس است. من به شدت از تماشای فیلم متأثر شده بودم پیمان معادی: خسته نباشید و تبریک می‌گویم به عوامل سازنده فیلم درخشان و با اهمیت ایستاده در غبار. کیف کردم از دیدنش و بی صبرانه منتظر دیدن فیلم بعدی این فیلمساز هستم نیکی کریمی: چقدر خوب است که آدم در باره فیلمی چیزی نداند و به یکباره با یک شاهکار روبه رو شود؛ و چقدر لذت بخش است دیدن این فیلم با این دید و این زیباشناسی… تبریک می‌گویم به همه عوامل این فیلم خوب که دوبار به ما یادآور می‌شود سینما زنده است وسالم و درست و بدون ادا و بدون تظاهر می‌تواند تأثیر گذار باشد. فرهاد اصلانی: از دیدن این فیلم لذت بردم. به کارگردان آن آقای مهدویان تبریک عرض می‌کنم. افتخار می‌کنم که چنین فیلمسازی در سینمای کشور داریم. امیدوار هستم که در آینده هم کار خود را تا این اندازه درخشان ادامه بدهید رضا کیانیان: فیلمنامه، کارگردان، بازیگری و طراحی صحنه خوبی دارد و مجموعه‌ای از خوب خوب خوب‌هاست. بعد از این مقدمه نسبتا بلند بریم نگاهی داشته باشیم به فیلم ایستاده در غبار با من مهیار محمد ملکی و نقد فیلم همراه باشید ایستاده در غبار -حلقه گمشده تاریخ جنگ صحبتم رو با این جمله شروع میکنم ایستاده در غبار روایتگر چه بود ؟ اینگونه پاسخ میدهم این فیلم روایتگر بخشی از تاریخ جنگ به شکل کاملا مستند گونه میباشد روی این بخش کارش تاکید بیشتری دارم تاریخ جنگ به شکل مستند خب اساسا داستان و خط سیر داستانی چی تعریف میشه ؟ داستان یعنی فاصله دو نقطه یک و دو به طوری که این فاصل ه به صورت خط صاف نباشد و با استفاده از موانع منطقی داستانی دچار نوسان و موج شود مهدویان ضربه اصلی به بدنه فیلمش را زمانی وارد اورد که نتوانست مرز واضح و روشنی بین سینمای داستانی و مستند پدید بیاورد این بدین معنا میباشد که وی هیچ وجوه اصلی از این دو سینما را به درستی رعایت نکرده است وجه اصلی سینمای مستند: :روایت برگرفته از تصاویر یا صدا ی واقعی افراد ضمن حرکت در چارچوب موضوع یا حادثه این یعنی اینکه همه چیز واقعی است اگر جایی تصویر نیست و صدا هست مجاز به کارگیری صدا با تصویر گریم شده شخص مورد نظر نیستیم در ان لحظه صدا به صورت تک بخشی میتواند با یک عکس از فرد مورد نظر همراه گردد وجه اصلی سینمای داستانی :غیر مستند بودن آن یعنی هر انچه که در مورد سینمای مستند عرض کردم اینجا حضور ندارد بعد از تفسیر این دو موضوع مجددا نگاهی به فیلم ایستاده در غبار داشته باشیم : و این سوال مهم :چقدر به سینمای داستانی متعهد است ؟چقدر به سینمای مستند ؟اساسا آیا تلفیق این دو سینما کنار هم به هر میزان توجیه منطقی دارد یا خیر ؟ مسلما پاسخ سوال خیر است !و باید به عرض برسانم بهترین فیلم سی و چهارمین جشنواره فجر در همان ابتدا قدم هایش را محکم برنداشته است به عبارتی هر انچه هست دستور پخت جدیدی برای سینما و تلویزیون است چیزی که ابتدا ما را یاد اپلیکیشن داب اسمش میاندازد میتوانم اینگونه عرض کنم مهدویان در طول کل پروسه ساختش یک قدم از کارگردانان دیگر جلوتر بود چرا که او ایتم هایی به اسم صدای ضبط شده و گاه تصاویر ضبط شده از احمد متوسلیان را در اختیار داشته است بدین معنا که فیلم اماده شده اش را قبل ساخت یا با صدا یا با تصویر یا هر دو متصور میشده است و این اصلا امتیاز مثبت و جالب توجهی برای یک کارگردان نیست از طرفی به واسطه ریتم مستند وارش داستان خیلی حرفی برای گفتن ندارد در نهایت چیزی که به صورت محسوس رویت میشود شخصیت پردازی متوسلیان است فیلمنامه از نوع داستان -سرنوشت میباشد (نمایش زندگانی یک شخصیت در یک بازه طولانی) در مورد اینکه داستان حرفی برای گفتن ندارد کمی بیشتر صحبت کنیم و ببینیم این حرف من چه معنا و مفهومی دارد ؟ داستان چیه :قبلتر گفتم اینجا طور دیگه عرض میکنم داستان به مثابه این است که نخ ریسمانیو بگیری و دنبالش کنی تا به نقطه پایان برسی این وسط اگر نخ قطعی داشته باشد داستان وجود ندارد ایستاده در غبار هیچ چارچوب مشخصی ندارد همانطور که عرض شد مجموعه ای قصه از زندگی متوسلیان به شکل مستند گونه میباشد اجازه بدید کمی در مورد موسیقی در این کار حرف بزنیم موسیقی خوبه چون : به صورت متعدد و متنوع و با ریتم درست و والیوم خوب فیلم را همراهی میکند اگر چه در این کار با چیزی به اسم صدا برداری طرف نیستیم و هر چه هست صدا گذاری است اما باید عرض کنم اکت بازیگران جالب توجه و خوب است خیلی از دوستان و عزیزان رسانه برای هنر بی مثال جناب مهدویان در ساخت کلیپ های متعدد از جنس داب اسمش در خلال فیلم جیغ و هورا میکشند اما ایا این به معنای نمره قبولی برای کار وی است ؟پاسخ را اینطور عرض میکنم مردم ما زمان مشاهده کار ایشان انقدر شوک شدند که اگر یک فیلم داب اسمش در اینیستا میدیدند شوک میشدند اینکه بیاییم صداهای ضبط شده را طوری با صحنه تطابق دهیم که اب از اب تکان نخورد به تنهایی نکته مثبت نیست نکته مثبت انجاست که تو با شخصیت هایت دیالوگ بگویی و حرف بزنیو قصه رو در مدیوم پرده تعریف کنی به جایش چیزی که ما میبینیم صدای راوی ها و کلیپ های داب اسمش و گاها موزیکال است که چیزی جز لایک ندارد نکته خوب و مثبت کار میزان اتالوناژ یا تصحیح رنگ تصویر میباشد که دقیقا مناسب حال و احوال زمان داستان صورت میپذیرد اینکه کستینگ افراد نا آشنا و غیر چهره هستند ما را به فضای مستند گونه کار نزدیکتر میکند انجاها که دوربین رو دست است لرزش های خوبی را شاهد هستیم طراحی لباس و طراحی صحنه و همچنین گریم به درستی صورت گرفته است فیلم به صورت قهرمان محور میباشد قهرمان قصه متوسلیان است دکوپاژ(محل قرار گیری و زاویه دید دوربین )میزانسن ها (فضاسازی قاب )تدوین و طراحی صحنه و طراحی لباس و خود داستان و دیالوگ به واسطه فضای مستند گونه هیچ خلاقیتی در ش به کار نرفته است در پایان باید اشاره کنم ایستاده در غبار حقیقتا کار پر زحمتی چه از حیث شبیه سازی و چه از حیث جمع اوری اطلاعات ان هم به شکل درست و مستند گونه بوده است .اما با این همه چون این پروژه نتوانست به داستان پردازی به شیوه مستند گونه اش بپردازد شکست خورده میباشد حرف من را اشتباه برداشت نکنید عرض کردم اول داستان بعد مستند .یعنی تا وقتی داستانی نباشد مستندی هم نیست راهی که مهدویان بر عکس طی,کرد (اول مستند بعد داستان)برای همینم ریتم قصه و داستان به شدت افت کرد سخن پایانی :سینما یعنی مخاطب و مخاطب یعنی قصه با تعریف درستش

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/09/28

    روابط پنهانی در کوچه: کوچهٔ بی‌نام فیلمی درام خانوادگی به کارگردانی و نویسندگی هاتف علیمردانی و تهیه‌کنندگی منصور لشگری قوچانی ساختهٔ ۱۳۹۳ است که در ۲۲ بهمن۱۳۹۴/ ۱۱ فوریه ۲۰۱۶ در ایران اکران شد. شعارش: «ماه داره میره پشت ابر... چقدر راز تو دل این‌دنیاست، کوچهٔ بی نام کجاست…» و جملهٔ کوتاهش «هیچ فکری و هیچ حرفی در دنیا ارزش جنگیدن را ندارد...» بیان شده است خلاصه داستان : این فیلم داستان دو خانواده است که در یکی از محله‌های جنوب شهر تهران زندگی می‌کنند و درگیر اتفاقاتی می‌شوند. محمود کلاری دربارهٔ این فیلم گفت: «نکته اساسی که در فیلم وجود دارد این است که فیلم، جنس ایرانی بودن دارد و تضاد میان نسل‌ها را خیلی خوب به تصویر می‌کشد. کوچهٔ بی‌نام به زندگی واقعی و جهان ما شباهت زیادی دارد.» پاتنه‌آ بهرام، فیلمنامه‌اش را به «هدیه‌ای آسمانی» همانند کرد که نمی‌توان آن را نپذیرفت.منصور لشگریاین فیلم را از کم‌چند فیلم‌هایی دانست که برای پرداختنش، با «با روان‌شناس و جامعه‌شناس مفصلاً به بحث و گفتگو پرداختیم و سعی کردیم با دیدی بی‌طرفانه جامعه را نشان دهیم. رویکردمان نمایش یک معضل در یک خانواده جنوب شهری است اما قصه فراتر از خانواده، جامعه را به تصویر کشیده است. چند کلامی در باب فیلم کوچه بی نام : به طور کل اگر بخواهیم کوچه بی نام را بررسی کنیم به چند بخش میتوان ان را تقسیم کرد بخش اول :پیش در آمد : این بخش که بیست دقیقه ابتدایی فیلم را به خود اختصاص میدهد به شرح چگونگی شخصیت ها .کنش ها و واکنش های انها و همچنین خرده اکت ها و خرده پلان هایی جهت شخصیت پردازی بهتر انها میپردازد نکته ای که باید به ان توجه داشت این موضوع است که اساسا یکی از نکات قوت کوچه بی نام بحث شخصیت پردازی تمامی کاراکتر ها علیرغم کستینگ پر تعدادش میباشد بدین معنا که شخصیت پردازی ها اندازه و درست اتفاق میافتد در همین بخش اول ما زمینه چینی برای ورود به نقاط بحران قصه یا همان گره ها را شاهد هستیم به عبارتی بذر های کاشته علیمردانی که قرار است در دل کار درو شود نمونه اش ماجرای در پوش چاه بخش دوم :(لایه بحران قصه )خب در این قسمت ما با سه گره سروکار داریم که در ادامه به شرح مفصل انها میپردازیم گره اول :ماجرای سقوط پسر بچه در چاه :این گره از حیث هیجان انگیز تر کردن کار و جذاب تر کردن ان بسیار جالب توجه است اما از طرفی چون با بحث سینما و فیلم طرفیم این در هم امیختگی گره اول با گره دوم اصلا جذاب به نظر نمیاد به عبارتی ریتم گره اول را میاندازد و از طرف دیگر گره اول هیچ پیشبردی در خط سیر اصلی قصه ندارد به عبارتی کاملا جدا از فضای قصه است بیاییم سراغ گره دوم : گره دوم به ماجرای حمید و سقوط,پرواز خرم اباد میپردازد در بخش اول این گره شرح ری اکت ها و بازخورد های کاراکتر ها را شاهد هستیم بخش دیگرش شوک های گاه و بیگاه در دل قصه و بحث تعلیق در زنده بودن یا نبودن حمید است اما نکته جالب توجه اینجاست این گره هم قصه اصلی را در دلش ندارد و فقط فضا سازی است جهت گفتمانی منطقی و به نوعی رمز گشایی از گره سوم که حال هوایی راز الود و مبهم دارد میاییم سر گره سوم : ماجرای نامه حمید به نصیبه مبنی بر خواهرو برادر بودنشان گره سوم به نوعی به گره دوم وابسته است اما هر دو گره به طور کلی از گره اول جدا هستند میتوان اینطور برداشت کرد که گره اول نه سهم شخصیت پردازی داشته نه حتی داستانی فقط هست اساس لایه بحران قصه که حدودا تا دقیقه هفتاد فیلم مارا همراهی میکند روی این سه گره میچرخد منتها زمان شرح این سه گره باز هم شخصیت پردازی داریم مثل سکانس های رو در رویی محدثه (باران کوثری)با بابک(امیر اقایی) یا توشات های رخت خواب محدثه و احترام مادرش در بخش سوم و بخش پایانی گره اول به طور کامل مختومه شده است اما گره دوم و گره سوم به صورت نیمه باز رها میشوند بحث تکنیکال و نکات تکمیلی سه بازیگر اصلی این کار به درستی شخصیت سازی کرده اند : ۱:خانم فرشته صدر عرفایی(احترام) ۲:خانم باران کوثری (محدثه) ۳:آقای فرهاد اصلانی (حاج مهدی) بقیه دوستان یا خیلی جالب توجه نیستند یا مثل خانم پانته آ بهرام تکرار تیپ های گذشته شان میباشند بیاییم نگاهی به بحث شخصیت سازی خانم کوثری داشته باشیم : ۱:گریم متفاوت ۲:طراحی لباس متفاوت ۳:تغییر صدا ۴:تغییر نوع لحن کلامی این چهار مورد از موارد کلیدی شخصیت سازی این کاراکتر به شمار میروند همانطور که ق بلا عرض شد کوچه بی نام پر شده از شخصیت پردازی مثل :۱:ماجرای احترام در پوشش کفن ۲:ماجرای انداختن پول در صندوق صدقات توسط احترام ۳:سکانس شمردن پول های حاج مهدی و دعوای مختصر محدثه و نصیبه ۴:کلیه سکانس های داخلی اتومبیل بابک و هم کلامی اش با محدثه ۵:تماس فاطمه با مجتبی و عدم همراهی وی با حاج مهدی برای سفر به خرم اباد ۶:ماجرای دعوای احترام و محدثه ۷:ماجرای تعریف خاطرات گذشته از زبان حاج مهدی به دخترش محدثه روی پشت بام ۸:دعوای محدثه با فاطمه ۹:ماجرای مسجد و و امدن محدثه به مسجد برای گرفتن کلید خانه از احترام ۱۰:ماجرای برداشتن نان از روی زمین توسط حاج مهدی ۱۱:ماجرای نمک پاشی در دست و خوردن نمک قبل صرف ناهار توسط حاج مهدی این یازده مورد از جمله مواردی از کار هستند که در ان بحث شخصیت پردازی را به صورت مطلق در ان شاهد هستیم (بدون هیچ پیشبردی در خط اصلی داستان ) حالا شاید بپرسید این میزان شخصیت پردازی سودش چیست ؟ شخصیت پردازی یعنی شناساندن کاراکتر ها به عبارت بهتر یعنی همذات پنداری با شخصیت ها به شکل صحیحش حالا اینکه چه میزان شخصیت پردازی داشته باشیم چه میزان داستان !یا اینکه بیاییم سر فصل شخصیت پردازی در فیلم را از قسمت داستانی ان جدا کنیم یا خیر ؟اینها دقیقا همان مواردیست که فیلمنامه نویس به کمک کارگردان در دل کار به مخاطبشان پاسخ میگویند باید اعتراف کنم علیمردانی در مقام فیلمنامه نویس و کارگردان با پرداخت درست موارد مذکور در این کار نشان داد بسیار اهل فن میباشد محدثه و بابک نصیبه و حمید حاج مهدی و فروغ همگی دلالت بر این موضوع دارد که بحث محتوایی کوچه بی نام روی روابط پنهانی استوار است خرده پلان هایی در دل کار داریم مثل بحث نشستن بچه ها در قابلمه خالی و خواندن شعر : پلان های این چنین تنها برای بحث زیبایی شناسی فیلم به کار رفته است چراکه نه تاثیری درروند و خط سیر اصلی قصه دارند یا کلامی در جهت شخصیت پردازی هستند تا ضمن زیبایی بخشی کار را طبیعی تر جلوه دهند شخصیت منفعل مجتبی علیمردانی به درستی با گره دوم که به نوعی قرار است بار گره اصلی که همان گره سوم است به دوش بکشد بازی میکند به عبارتی هر بلایی که نتوانسته سر گره سوم در بیاورد یا در انجا به بن بست خورده سر گره دوم خالی کرده است نمونه ان :شوک های گاه و بیگاه بر زنده بودن یا نبودن حمید و اساسا بحث تعلیق در قصه است علیمردانی هوشیاریشو جایی نشان داده که میزان بلد شدگی گره دوم حتی از گره اصلی بیشتر میشود تا انجا که مخاطب در دل درگیری گره دوم ماجرای گره سوم و قصه نامه را فراموش میکند اینجاست که وسط شلوغی گره دوم علیمردانی بمب داستانی خود و رابطه مخفی حاج مهدی و فروغ را رو میکند تا فضای قصه بیش از پیش جذاب شود در برخی سکانس ها توضیح بک گراند شخصیت ها در دل قصه از جانب خود شخصیت به صورتی انجام گرفته که مارا به این فکر وامیدارد او این موارد را برای من مخاطب تعریف میکند ؟یا توجیه داستانی دارد ؟ اخرین مورد که در مورد این فیلم بد نیست دررابطه اش صحبت شود بحث حضور قهرمان است .... به نظر نمیاد قهرمان به معنای حقیقی و منفردش حضور داشته باشد اما میتوان مشاهده کرد که عمده سکانس های کلیدی در حضور محدثه(باران کوثری)اتفاق میافت د در اخر باید عرض کنم کوچه بی نام ترکیب درست و به جایی از شخصیت پردازی و داستان است و میتواند ضمن سرگرم ساختن منو شما قدمی در جهت اعتلای کیفی هر چه بیشتر سینمای این مرز و بوم بردارد در صورت تمایل میتوانید با خرید نسخه اورجینال حمایت بفرمایید

  • ( 2 امتیاز مشارکت ) - 1396/09/25

    تقابل حادثه و اخلاق: فروشنده : تقابل حادثه و اخلاق فروشنده هفتمین ساخته اصغر فرهادی را میتوان بدون شک در جمع تمامی عناوین خوب و شایسته سینمای این مرزو بوم گنجاند فیلمی که توانست با بهره گیری از یک سینمای داستانی قدرتمند و شخصیت پردازی مناسب گامی محکم در جهت اعتلای سینمای این مرزو بوم و شناخته شدن هر چه بیشتر ان در جامعه بین الملل بردارد فروشنده قصه در هم تنیده یک تیاتر به نام مرگ فروشنده از آرتور میلر و زوج جوانیست که وضع زندگیشان ارتباط نزدیکی با بحث محتوایی این تیاتر دارد اینکه چقدر فرهادی قصه را برمبنای تیاتر میلر جلو برده شاید پاسخش دست منم نیست و باید دید تماشاچی چه برداشتی دارد ؟اما بهتر است قبل نقد بهتر فروشنده نگاهی به بحث محتوایی تیاتر مرگ فروشنده میلر بندازیم خلاصه داستان تیاتر مرگ فروشنده ویلی حدوداً شصت و چند ساله پس از یک سفر کار ناموفق به خانه اش در نیویورک بازگشته. ویلی با همسرش لیندا مشغول صحبت می‌شود و مشخص می‌شود که زندگی مشقت باری دارد. به نظر می‌رسد که حافظه ویلی دچار مشکل شده، گاهی خود را در گذشته و در خاطراتش تصور می‌کند و بدتر از همه اینکه با خودش صحبت می‌کند. ویلی از ای نکه پسر بزرگش بیف در کارش موفق نیست ناراضی است. بیف و هپی با هم مشغول صحبت می‌شوند و ناراحتی خود را از زوال عقلی پدرشان ابراز می‌کنند. هر دو از وضعیت شغلیشان ناراضی هستند و ایده خرید یک مزرعه در غرب را در ذهنشان می‌پرورانند. ویلی به روزگار خوش گذشته اش می‌اندیشد که پسرانش در بوستون به دیدارش می‌آمدند. زمانی که چارلی به ویلی گفته بود که بیف در امتحان ریاضی رد شده اما پسر خودش برنارد بسیار باهوش و موفق است. اما ویلی به این فکر می‌کند که پسرانش خوش قیافه تر هستند و به نظرش همین باعث موفقیتشان خواهد شد. ویلی خاطرات زیادی را به یاد می آورد، از جمله خانم فرانسیس که در بوستون با او رابطه داشته. به نظر می‌رسد که ویلی زمان حال و گذشته را با هم قاطی می‌کند و وقتی که چارلی در زمان حال به خانه ویلی می‌آید تا با او ورق بازی کند، ویلی با برادرش بن مشغول صحبت می‌شود. بن سال‌ها پیش به دنبال زندگی خودش رفته و حسابی ثروتمند شده و ویلی آرزو می‌کند که ای کاش او هم با بن رفته بود. ویلی از رییسش هاوارد درخواست می‌کند که بازاریابی مناطق نزدیک را به او بدهد و او را به جاهای دور دست نفرستد اما در نهایت ویلی اخراج می‌شود. بیف هم که به دنبال شغل و کاسبی جدیدی است با شکست مواجه می‌شود و بدتر از همه اینکه با برنارد که ظاهراً آدم موفقی است ملاقات می‌کند. بیف و هپی با هم به رستوران می‌روند و در آن جا ویلی هم به آن‌ها می‌پیوندد. در این میان مشخص می‌شود که زمانی که بیف به ملاقات پدرش در بوستون رفته است از رابطه نامشروع پدرش مطلع شده. ویلی در نظر بیف دیگر یک قهرمان نیست بلکه یک بازنده تمام عیار است. در خانه، ویلی به برادرش دربارهٔ نقشه اش برای خودکشی می‌گوید و اینکه با یک تصادف ساختگی با مرگ خودش بیمه عمر او به خانواده اش برسد. بیف به خانه می‌آید و ویلی را یک آدم عادی و حقیر خطاب می‌کند و از پدرش می‌خواهد او را همانگونه که هست بپذیرد. در پایان ویلی تصمیم می‌گیرد که دست به خودکشی بزند فروشنده در زمینه تدوین یا مباحث تکنیکال سینما مثل موسیقی های بک گراند نوع دکوپاژ و زاویه دید دوربین خیلی حرفی برای گفتن ندارد این بدین معنا نیست که در موارد مذکور خوب کار نکرده بلکه هیچ تمهیدات خاصی در نظر گرفته نشده و البته میتوان اینطورم بیان کرد که نیازی به حضورشون نبوده مثال بارزش نبود موسیقی بک گراند است با این حال هر چه هست بازی هست و دیالوگ برای همین .عمده تمرکز نقد بنده در رابطه با فروشنده روی بحث محتوا خواهد بود در بحث تیتراژ اغازین ورود به تیاتر ارتور میلر و برش هایی از طراحی صحنه تیاتر را مشاهده میکنیم این بدین معناست که فرهادی از ابتدا بذری را میکارد که در اخر کار باید برداشت کند به نوعی صحنه های تیاتر با یک رابطه موضوعی ضعیفی خط سیر اصلی قصه را همراهی میکند معمولا در بحث فیلمسازی و ایجاد جذابیت برای مخاطب میگیم فیلمساز موظف است جهت خلق یک اثر خوب و جذاب نهایتا تا قبل دقیقه ۲۰ میخ خودش را بکوبد اینکه فیلم حاوی چه مفاهیم ارزشمندی هست یا نیست در این زمان ۲۰ دقیقه اهمیتی ندارد چیزی که مهمه حضور پر رنگ خط داستانی است وقتی داستان خودی نشان داد حالا ارام ارام میشود سراغی از مفاهیم را گرفت فروشنده به درستی به بحث پیش در امد قصه اش میپردازد حالا تعریف پیش در امد چیست ؟ پیش درامد :ماکزیمم زمان ۱۵ تا ۲۰ دقیقه ابتدایی کار است که به نوعی به بحث شخصیت پردازی عموما کاراکتر های اصلی قصه و چگونگی ورود به گره اصلی یا همان بحران میپردازد خب در صحنه اغازین فیلم ماجرای لودر و خطر پایین امدن ساختمان را شاهد هستیم این موضوع سه لایه مهم را در خود گنجانده است : ۱:لایه فنی جذاب : تروکاژ خوب (شکسته شدن شیشه) اغراق در صدای بلدوزر حرکت خوب دوربین جهت ایجاد جذابیت ۲:لایه داستانی جذاب : فرهادی با طرح یک موضوع عجیب و جالب توجه میخ خودش را در همان دقایق ابتدایی جهت جلب نظر مخاطب کوباند مخاطب را به نوعی درگیر قصه کرد(بازی های خوب وواقع گرایانه) ۳:لایه مفاهیم :من به شخصه با بحث رساندن مفاهیم در غالب نماد گذاری خیلی موافق نیستم چرا که فکر میکنم این راه شاید دم دست ترین و به نوعی از مد افتاده یا حتی در سینمای حاضر غیر کاربردی است چرا که شیوه رساندن مفاهیم به گوش مخاطب میتواند خیلی در خور و شایسته تر و به نوعی با دیالوگ های درگیر کننده داستانی همراه شود مثال بارز نماد گذاری را میتوان در بحث بلدوزر و ماجرای ابتدایی دید اینکه برداشت من از این قضیه چیه خیلی قصد ورود ندارم چرا که فکر میکنم هر کسی بر اساس تجربه شخصی اش برداشتی دارد و چیزی نیست که بشه به حتم در موردش فتوایی صادر کرد اما نکته ای که باید به ان توجه داشت این موضوع است در بحث زیبایی شناسی سینما بهتر است گاهی به دنبال راه های جایگزین باشیم در ادامه یک طراحی صحنه خوب از یک خانه اسیب دیده را شاهد هستیم در این قصه فرهادی هم مثل قصه های اخیرش دیالوگ خوب و پر سروصدا بیداد میکند مثلا بیاییم نگاهی بیاندازیم به دیالوگ جالب توجه بچه ها در کلاس درس خطاب به عماد : سوال:یک آدم چطوری میتونه گاو بشه ؟ پاسخ :به مرور این دقیقا همان اتفاقیست که در بحث پیش درآمد طرح و ارام ارام تاثیرش را در زندگی کاراکتر اصلی میبینیم(آرام آرام گاو شدن ) یا بیاییم سر سکانس داخلی تاکسی و ماجرای اون خانمی که کنار عماد نشسته و میگوید لطفا جمع و جورتر بشین حتی این خانم پارو فراتر گذاشته و میگه میشه بیام جلو بنشینم تا اینجا با خود واقعه طرفیم که شاید به تنهایی فقط قصه باشد اما فرهادی جواب این سکانس را در کلاس درس عماد و از جانب عماد به شاگردش میگوید عماد میگه :اطمینان داشته باش قبلا ی مردی این کارو با این خانم کرده که او این واکنش رو نشون میده بعدم میگه غصه نخور صد سال اولش سخته خب این دقیقا همون بحث اخلاق گرایی است که فرهادی به درستی روی ان پافشاری کرده است فروشنده عموما در بحث ضرب کات ها به شیوه ای مناسب و جذاب کار کرده است در مورد بازی بازیگر ها به هیچ عنوان نمیتوان عیب یا اشکالی وارد کرد ضمن اینکه باید اشاره داشت بازی عماد (شهاب حسینی) نسبت به بقیه دوستان جذابتر کار شده است در پروسه زمانی حدود ۱۲۰ دقیقه فیلم عمده عملکرد فیلمنامه روی بحث شخصیت پردازی عماد و بازخوردش از این اتفاق تلخ است اینکه عماد قصه که یک مقداری با نرم مردم امروز کوچه بازار ما هم فاصله دارد دنیا را چطور میبیند یا چطور میتواند موضوعی به این وسعت هولناک را برای خود هضم کند ؟اینها سوالاتی است که اصغر فرهادی در فیلم فروشنده به درستی به ان پاسخ داده است اینکه عماد قصه مثل همه ما یا خیلی شبیه به اکثر ما در قبال این موضوع واکنش نشان نمیدهد میره روی بحث حضور قهرمان و قصه قهرمان محور تعریف قهرمان چیست ؟ اصولا برای قهرمان بر اساس نوع قصه تعاریف متفاوتی لحاظ میشود اما کلیتش اینطور بیان میشود وجود و حضور شخصیتی که دارای ویژگی های آرمانی باشد آرمانی که در دل مفاهیم قصه خودش را به درستی نمایان میکند خب بعضی از ری اکت ها یا واکنش ها در دل کار دیده میشود که نه در جهت پیشبرد خط سیر قصه حضور دارند و نه انکه معنا و مفهومی در جهت شخصیت پردازی کاراکتر ها دارند این المان ها هستند تا زیبایی ببخشند مثل ماجرای در اغوش گرفتن گربه توسط رعنا که به عبارتی قصه را برای تماشاچی دلنشین تر میکند در بحث تیاتر هم همراهی موضوعی به صورت خیلی سایه وار و بلد شده داریم چرا که چیزی که ما از نمایش شاهد هستیم سهمیش زندگی عماد و رعناست و سهم باقی مانده میشود خود نمایش و مفاهیم ارتباطی موضوعی آن که بیشتر به صورت نماد و نشانه در بحث نمایش حضور دارند پلان بندی ها به صورت کاملا منطقی و بدون هیچ محتوای اضافی است اساسا سینمای فروشنده سینماییست که به نوعی هم تعاریفی صحیح از سینمای داستانی به شکل قاعده مند را به همراه دارد (کلاسیک) و هم در شخصیت پردازی دو کاراکتر اصلیش هنرمندانه و جذاب کار کرده است به عبارتی فروشنده ترکیب لذت بخشی از شخصیت پردازی و داستان است اینکه چه میزان از داستان و چه میزان از شخصیت پردازی در یک پروژه به عنوان یک المان مؤثر حضور داشته باشد هنر و فن جناب فرهادیست باز هم یک گریزی بزنیم روی بحث دیالوگ : عماد :چی کار دارن میکنن با این شهر !دلم میخواست یک لودر مینداختن همه این شهرو خراب میکردن دوباره از نو میساختن ! بابک:خراب کردن و از نو ساختن اینطوریه پر واضح است این نوع دیالوگ نویسی طعنه سیاسی قلمداد میگردد اما دیالوگه خوبه چون در حد و اندازه شخصیت عماد است و مورد بعدی اینکه در بحث محتوایی حضور بی ربطی ندارد صحنه همخوانی عماد و رعنا زمان اسباب کشی به خانه جدید جز معدود صحنه هاییست که میخواد به نوعی رابطه عمیق و عاشقانه این دو نفر را قبل از شروع پرده دوم که همون بحرانه به تصویر در بیاورد اینکه اصلاحیه و سانسور تیاتر سبب دیر رفتن عماد و زود رفتن رعنا به خانه جدید و نهایتا ان اتفاق دردناک میگردد از این جهت قابل بررسی است که : گره اصلی این فیلم بر اساس اتفاق و تصادف شکل میگیرد ضمن اینکه میتوان کنار هم قرار گیری این دو موضوع را در مسیر داستان نوعی طعنه سیاسی از جانب فرهادی نسبت به وضع اشفته مملکت قلمداد کرد ما در بحث فیلمسازی و فیلمنامه نویسی به دو اصل و پرداخت درستشان توجه ویژه داریم: ۱:اصل غافلگیری ۲:اصل تعلیق در قصه فرهادی با مورد دوم بیشتر رو به رو هستیم اینکه رعنا میاد ی دیالوگی را با عماد مطرح میکند و به عماد میگوید سر راه ی سری خرده ریز از سوپر مارکت بخرد اینکه در یک پلان رعنا اماده حمام رفتن میشود در را بدون هیچ سوالو جوابی باز میکند و بعد پلان خرید عمادو میبینیم و متوجه میشویم و در را به اشتباه بازمیکند حالا اگر بازی با این دو پلان یعنی در باز شده خانه و سوپر مارکت بیشتر طول میکشید تعلیق دقیق تر و درست تر شکل میگرفت اما خب اینجا تعلیق به نوعی غافلگیری هم دارد تا حدی اساسا میتوان این موضوعم مطرح کرد که اصل ماجرای شکل گیری بحران توجیه عقلانی نداشته و غیر منطقی میباشد و براساس کمینه ها یا همان تصادفات شکل میگیرد چرا که اکثر مردم در چنین زمانی ایفونو برمیدارند و سوالو جواب میکنند ماجرای مشاهده رد خون در راه پله توسط عماد و در نیمه بازو ورود به حمام خیلی جذاب و جنایی طراحی شده است اما اینکه به یک باره بعد از اون اتفاق ما به صحنه بیمارستان پرتاب میشیم اصلا جذاب نیست بهتر بود قبل از پرتاب ی تلفنی یا تماسی از زن همسایه میدیدیم هسته اصلی اتفاق و بازی های قبلو بعدش بسیار باور پذیر و جالب توجه است (بازی خوب ترانه علیدوستی و بازی بسیار خوب شهاب حسینی) بازی بازیگران در حاشیه هم خوب و جالب توجه هست فرهادی برای ادامه قصه و پیشبرد ان باز دست به دامن یک سری المان از جنس تصادف میشود اینکه اگر فرد متجاوز سوییچش را جا نمیگذاشت داستان فرهادی جلو نمیرفت !یا مثلا اگر به جای سوییچ کارت ملی یا گواهینامه اش رو جا میگذاشت فاتحه طرف خونده شده بود و داستان تموم بود در تمامی نماهای پی او وی اشخاص یا شاهد از طریق دوربین منطق به درستی رعایت شده است خرده اکت های عماد که در جهت شخصیت پردازی وی است بسیار جالب توجه است: ۱:رانندگی پر خطای اتومبیلش ۲:نمای بسته زمان رانندگی پشت وانت برای اولین بار ۳:صدای تستر و بازخورد عماد و.... نقطه عطف اول :دقیقا زمانیست که عماد به نوعی تصمیم میگیرد وانت را در پارکینگ پنهان کرده و قضیه را خودش پیگیری کند اشک های بی امان رعنا سر سفره صبحانه با عماد که خبر از حال و احوال درونی وی میدهد دور نمایی از ساختمان نیمه خراب در بین ساختمان های بلند مرتبه شهر و رعنا را در وسط قاب تکیه داده به دیوار بالا پشت بام ومتاثر از اتفاق شاهد هستیم این ما را به نوعی یاد اون جمله و دیالوگ ابتدایی عماد میاندازه که میگفت دلم میخواد این شهرو با لودر خراب کنن و دوباره از نو بسازن به عبارتی ان خانه و سط اون ساختمان ها نماد اشفتگی و ویرانی یک شهر میباشد شاید قرار گیری ان ساختمان در میان ساختمان های بلند مرتبه به صورت تکی و تنها کنایه و طعنه ای هم بر این موضوع دارد که بطن کار خراب است و همه در ظاهر عملکرد خوبی دارند از ابتدا تا انتهای کار عمل تجاوز را در هاله ای از ابهام میبینیم: مثل جایی که عماد میگه : اتفاق بدترم میتونست برات بیافته اینکه مثلا پات لیز بخوره و سرت محکم به شیشه بخوره رعنا جواب میده کاش محکم خورده بود (ابهام در تجاوز)این ابهام تا اخر قصه هست بذر دیگر کاشته شده و دروی زود هنگام ان :ماجرای پنهان کردن پول متجاوز توسط عماد و پیدا کردن ان توسط رعنا و البته اکت بسیار خوب شهاب سر میز شام قاب بندی های دونفره خوب اشفتگی در وجود عماد در بحث کنش و واکنش را به صورت منطقی شاهد هستیم خرده پلان اکت رعنا در جهت شخصیت پردازی وی : ۱:مشاهده دزدکی همسایه ۲:بازکردن در اتومبیل وانت با مکث قابل توجه و... کودک قصه ما حضورش برای شخصیت پردازی نسبی صنم است البته کافی نیست دیالوگ های شیرین کودک سر سفره بذر خوب کاشته شده دیگر :ماجرای راهنمایی و رانندگی و شاگرد عماد که به درستی در ادامه این بذر نیز درو میشود یعنی همه وقایع با منطق داستانی روی میدهند بابک جز اون نقش های منفی دوست داشتنیست دوست داشتنی از این حیث که خود را یک دوست خوب با بک گراند هولناک قلمداد میکند ماجرای کاراگاه بازی عماد برای پیدا کردن مجید که انصافا خوب و جذاب طراحی و پرداخت گردیده است شخصیت پردازی نسبی مجید (راننده وانت جوان ) از زبان پیرمرد (پدرزن مجید) بازی بسیار واقع گرایانه پیرمرد : به حدی هم بازی و هم دیالوگ خوب است که زمان رسوا شدن هویت وی بیننده هم پا به پای عماد دچار شوک میشود در این بین باید این سوالو مطرح کنم که چرا پیرمرد ؟ خب پاسخ به این سوال ساده است فرهادی به دنبال بحث سینمای اخلاق گرا و شناساندن المان های ان در دل فیلم.هایش است اینکه متجاوز پیرمرد میشه یک وجهش میتونه شوکی باشه که قبلتر در موردش صحبت شد وجه دومش میزان حداکثر دریافت بار معنایی کلمات متجاوز (مثل ببخشید یا وسوسه شدم و...)از جانب مخاطب سینما باشد که اگر پیرمرد یک پسر جوان بود این موضوع امکان پذیر نبود اینجا این سوال مطرح میشود که ایا فرهادی به دنبال مظلوم جلوه دادن پیرمرد است پاسخ مسلما خیر است چرا که وی به دنبال انتقاد به مضامینی مثل انتقام است به خاطر همینم هست بعد ان بازجویی ها و بگیر و ببند ها باز هم رعنا و هم عماد اشفته حال میباشند و به ارامش از دست رفته زندگیشان نرسیده اند لازم به ذکر است نقطه عطف دوم زمان معلوم شدن هویت پیرمرد,متجاوز توسط عماد میباشد و پرده اخر که همان ارامش بعد طوفان میباشد به تمام اتفاقاتی اختصاص میابد که بعد از عطف دوم تا پایان قصه روی میدهد کات به تاریکی خانه قبلی و صحنه بازجویی و بعد گریم دوباره رعنا وعماد برای ورود به صحنه تیاتر که اگر صحنه نمایش مرگ فروشنده را زندگی پر فراز و نشیب عماد ها و رعنا ها تصور کنیم این صحنه گریم به مثابه این جمله است روز از نو روزی از نو جمع بندی نهایی: هفتمین اثر فرهادی با در برگیری مفاهیم خوب داستانی و موضوعی بدون شک برگ برنده ای در دفتر کاری وی محسوب میشود این اثر میتواند ضمن سرگرم ساختن شما مفاهیم خاص موضوعی خود را که به نوعی برگرفته از شیوه تفکری فرهادی,نسبت به دنیای پیرامون و جامعه فعلی ایران است به گوش مخاطب خود برساند