«وارونگی» به درستی و بدون لکنت در قالب و چارچوب سینمای ملودرام شخصیتمحور داستانگویی میکند.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
«وارونگی» جزو آن دسته از فیلمهاست که باید جزییات آن را دوست داشته باشیم، زیرا که کلیات «وارونگی» شاید برای آن دسته از مخاطبانی که اتفاقهای عجیب و غریب یا تعلیق یا غافلگیری را میپسندند جذابیتی نداشته باشد. اما نکتهی مهم در سومین اثر بهنام بهزادی اهمیت جز به جز در روابط آدمهای یک خانواده است. اگر چه جهانی که فیلمساز در وارونگی ترسیم کرده است فارغ از شیوهی قصه پردازیهای مرسوم است، اما سادگی در پرداخت قصه از مهمترین ویژگیهای وارونگی است. این سادگی در شیوهی روایت فیلم باعث میشود تا تماشاگر با مختصات ساختاری فیلم و شخصیتهای آن ارتباط برقرار کند دلیل این ارتباط بیپروایی فیلمنامهنویس که خود بهزادی میباشد در شکلدهی به یک بحران اجتماعیست که در موازات آن تبدیل به یک بحران خانوادگی میشود. این بحران خانوادگی اگر چه بغرنج و حساس نمیباشد اما فیلمساز ما چهارچوب قصهاش را طوری بنا کرده است که آدمهای فیلمش نه تنها خیالی نیستند بلکه مصداق بیرونی دارند. از همین سو شخصیتهای فیلم «وارونگی» آدمهایی هستند حقیقی با آرمانها و طرز فکر معمولی که اساسا نمونهی همچین آدمهایی را در کنارمان دیدهایم، پس هوشمندی بهزادی در بهرهگیری از یک بحران اجتماعی باعث شده شخصیتها و فضاسازیها را طوری ترسیم کند که مخاطب آن را بپذیرد. اساسا شیوهی داستانپردازی بهزادی در فیلم «وارونگی» به آن پختگی لازم رسیده است، چرا که از ساختههای پیشین بهزادی مشخص است که این فیلمساز با هدف و دغدغهی خاص به قصهپردازی میپردازد. در فیلم «وارونگی» با یک واژه سر و کار داریم که آن هم استقلال فردی است. نیلوفر (تقریبا چهل ساله) که ازدواج هم نکرده است با درونیاتی آرام و متین در کنار خواهر و برادرش که هرکدامشان ازدواج کردهاند و درگیر بچه و کارخودشانند وظیفه دارد تا از مادر پیرش مراقبت کند. اما آلودگی هوا باعث میشود مادر راهی بیمارستان شود و دکتر تهران ماندنش را غدغن کند تا مادر همراه نیلوفر راهی شمال کشور شوند تا مادر از دود و آلودگی در امان بماند. مهمترین بخش فیلم از جایی شکل میگیرد که نیلوفر با توجه به مدیریتش در تولیدی لباس و بازگشت عشق قدیمیاش باید قید تهران را بزند و با مادرش به شمال برود اما این تصمیمها خواستهی نیلوفر نیست. بلکه برادرش فرهاد و خواهرش هما این تصمیم را برای نیلوفر میگیرند که او مثل سابق در جای دیگری از مادرش مواظبت کند.
همانطور که گفته شد «وارونگی» در جزییات شکل میگیرد. به طوری که از سکانس بیمارستان وقتی دکتر میخواهد از وخامت حال مادر در میان هما و فرهاد و نیلوفر حرف بزند هر گاه که نیلوفر میخواهد اظهار نظر یا سوالی از دکتر بپرسد، فرهاد میان حرفهایش میپرد و مانعِ حرف زدن او میشود. اما این فیلم دربارهی مرد ستیزی یا مردسالاری نمیباشد، چرا که هما خواهر بزرگتر نیلوفر هم به او زورگویی میکند. اما این مناسباتی که بهزادی از شخصیتها ترسیم کرده است، روابط درستی از آدمهای یک خانواده است. نیلوفر به دلیل بُعد شخصیتیاش که شدیدا درونگرا و احساساتی است، برای رفتن به شمال و مراقبت از مادر مشکل خاصی ندارد. اما مشکل نیلوفر با هما یا فرهاد یا عشق قدیمیاش سهیل در این است، که آنها یک سویه برای او تصمیم میگیرند. از جایی به بعد نیلوفر فوران میکند و میخواهد جلوی حقش ایستادگی کند. او جلوی فرهاد میایستد تا حرفهای دلش را بزند. از طرفی دیگر فرهاد به دلیل شکست تجاریاش و قهر همسرش در مخمصهیی قرار گرفته که باعث میشود به دلیل منافع خودش تولیدی نیلوفر را اجاره بدهد. بهزادی برای پیشبرد درام بهرهگیری درستی از المانهایی کرده که باعث میشود شخصیت نیلوفر برای تماشاگر قابل باور شود. به طور مثال برداشتن آن دیوار در کارگاه نشان دهندهی دنیای کوچک و حصار کشیدهی نیلوفر است. او میخواهد دیوار را خراب کند تا محل کارش را گسترش دهد، اما نیلوفر میخواهد خودش را از دنیای حصار کشیدهاش رها کند تا بتواند به آن استقلال فردیاش برسد. نیلوفر میتواند نماینده خوبی برای هم نسلانش باشد که در حال انقراض میباشند. دختری سختکوش که راهِ پدر مرحومش را ادامه میدهد. دختری که خانواده برایش ارجحیت دارد. در همان سکانسهای آغازین زمانی که با سهیل به رستوران میرود، در مییابیم که آن سالهایی که وقت ازدواجِ نیلوفر بوده و سهیل عاشقِ دل خستهاش بوده، نیلوفر درگیر بیماری و مراقبت از پدرش بوده و این نشان دهندهی احساس مسولیت اوست. از سوی دیگر شخصیتی در فیلم حضور دارد که خودش را آیندهی نیلوفر میپندارد. صبا دختر خواهر نیلوفر با سن کمش رابطیست میان تصمیمات هما و فرهاد، اما صبا از نیلوفر باهوشتر است، به یاد بیاورید وقتی نیلوفر از رفتن به شمال منصرف میشود، هما میخواهد صبا را به جای نیلوفر همراه مادر به شمال بفرستد. جا خوردن صبا از شنیدن این خبر و اشاراتش به منظور بیعلاقگیاش از این تصمیم خودسرانهی هما باعث میشود تا در سکانس بعدی مادربزرگ به همراه صبا به خانه برگردد. علیرغم اینکه صبا میگوید مادربزرگ خودش خواست مرخص شود، تا به خانه برگردد اما انگار صبا در این تصمیم نقش بسزایی داشته تا همراه مادربزرگش به شمال نرود. این هوشمندی صبا به عنوان دختری از نسل جدید در نیلوفر دیده نمیشود، چرا که نیلوفر دائما در حال شکست خوردن است حتی از سهیل که بعد از ملاقاتهای پی در پی میفهمد او یک پسر کوچک دارد که با او زندگی میکند. اما سهیل این مسئله مهم را از او مخفی کرده است.
اساسا نیلوفر در مناسبات خانوادگی و اجتماعی انسان ضعیفی نیست، اما وجوه شخصیتیاش با سایر آدمهای فیلم تفاوت دارد. برای نمونه به یاد بیاورید که او هر روز قبل از رفتن به سرکار گلها را آب میدهد و از عطر آنها استشمام میکند. همچنین در محل کارش هم گلدانهای رنگارنگی دارد که از همین نشانهها میشود دریافت که درونیات نیلوفر به چه اندازهای از آدمهای اطرافش متفاوتتر است. اگر او به دنبال سهم خود از ارث پدریاش نه به دلیل احتیاج مالیست بلکه او میخواهد برابری و عدالت را حفظ کند. او میخواهد تا نظرش را در ارتباط با مسائل خانوادگی جویا شوند، اما فرهاد و هما در زمانهایی هم که نیلوفر در آن جمع حضور ندارد باز هم برای او تصمیمگیری میکنند که نتیجهی این تصمیمها را صبا به نیلوفر انتقال می دهد. از نظر دیگر انگار تمامی مناسبات خانوادگی حتی عاطفی به نیلوفر تحمیل میشود و او نمیتواند برای زندگیاش تصمیم بگیرد. در سکانس آخر هم وقتی تصمیم میگیرد همراه مادر به شمال برود و قاطعانه از هما و فرهاد درخواست سهم ارث میکند، در نمای بعد او را در ماشین سهیل میبینیم که حال بیرونیاش اگر چه خندان است، اما از درون در حال خودخوری و فوران است. اما باز هم میخندد و از سهیل درخواست یک آهنگ شاد میکند. اما آهنگ غمگین ماشین سهیل که باعثِ خندهی بیش ازحد نیلوفر میشود، بیش از حد با حالات درونیاش منطبق است. انگار او در بلاتکلفی به سر میبرد، نه میتواند از تهران یا سهیل دل بکند و نه میتواند مادرش را تنها بگذارد. نیلوفر فیلم «وارونگی» به سمیهی فیلم «ابد و یک روز» شباهتِ خفیفی دارد. خیاط بودن این دو شخصیت (اما سمیه فقط کلاس خیاطی رفته بود) که نشانهی متر و معیار است. انگار روحیات این دو شخصیت در دو فیلم کاملا مجزا به همدیگر شباهت دارد و هدفشان ساختِ دنیاییست که در آن به آرامش برسند. اساسا سمیهی فیلم «ابد و یک روز» و نیلوفر «وارونگی» به دنبال هدف و آرمانهایی هستند که به دلیل شرایط با محدودیتهای گستردهیی مواجهاند. اما جایگاهِ اجتماعی و خانوادگی نیلوفر مطلوبتر است. اگر چه در یک سکانس شاهد بحث و جدلهای نیلوفر و فرهاد هستیم، اما نیلوفر با تمامی احساسات و سادگیاش میتواند از خواهر و برادر توقع سهمالارث کند. همان طور که سمیه در سکانس آخر «ابد و یک روز» خوش و خندان به خانه بر میگردد تا از مادرش مراقبت کند، نیلوفر هم راضی میشود تا به همراه مادرش به شمال برود اما رضایت باطنی در چهره و درونیات نیلوفر در هالهیی از ابهام میماند و او با خندههای تقلبی قید زندگیاش را میزند. اساسا این خندهی سهیل و نیلوفر نشان دهندی نارضایتی از شرایط پیش آمده است و بهزادی به خوبی توانسته در نقطهای فیلمش را به پایان برساند که شخصیتهای فیلمش به جز خندیدن آن هم از سر ناچاری کار دیگری نمیتوانند انجام بدهند. نکتهی حائز اهمیت در فیلمنامهی «وارونگی» نشان دادن شرایط آدمها در موقعیتهای عجیب و غریب زندگی است. دختری مثل نیلوفر میکوشد تا با تخریب دیوار، محل کارش را گسترش بدهد، اما شرایط زندگی و آدمهای اطرافش که خانواده او میباشند عرصه را برای او تنگ میکنند و او را مجبور به کاری میکنند که میل باطنیاش نیست. «وارونگی» به درستی و بدون لکنت در قالب و چارچوب سینمای ملودرام شخصیتمحور داستانگویی میکند. اگر چه این فیلم مثل «فروشنده» مخاطب را در تعلیق نگه نمیدارد یا مثل «ابد و یک روز» فضای تکان دهندهیی در مناسباتی خانوادگی ندارد، اما بهزادی توانسته با بهرهگیری از مشکلات اجتماعی مثل آلودگی هوا در شخصیتهای یک خانواده عمیق شود. آدمهای «وارونگی» در سطح نمیمانند و همگی به طور مجزا شخصیتپردازی شدهاند. آدمهای یک خانواده که هر کدامشان به دنبال منافع شخصیشان هستند.
در رابطهی سهیل هم میشود این گونه فکر کرد که عشق او به نیلوفر به دلیل نگهداری از پسرش است. در این گونه از فیلمها میشود دربارهی عکسالعمل آدمها در شرایط خاص فرضهای متفاوتی داشت. بهزادی با قصهپردازی و شخصیتپردازی قابل توجه توانسته با آن شیوهی مورد نظرش به هدف نهاییاش برسد. فیلمنامهی استاندارد همراه با فضاسازیهای که اغلب در تضاد هم هستند، قابهای کلوزآپ که باعث میشود که مخاطب در موقعیتهای فیلم عمیق شود و همینطور انتخاب بازیگر که از مهمترین بخشهای این فیلم است. سحر دولتشاهی اگر چه چهرهی معصومانهیی ندارد اما ظرافت درونی و احساسی در شخصیت نیلوفر کاملا قابل رویت است. شخصیت نیلوفر ابعاد و ساختار پیچیدهیی داشته که دولتشاهی به درستی و به قاعده به دور از اغراق توانسته بازی مورد قبولی را ارائه بدهد. «وارونگی» به دلیل ساختار و قصهپردازیاش میتواند تماشاگرش را راضی نگه دارد زیرا که تماشاگر سینما به راحتی میتواند با قصه و فضای بوجود آمده در «وارونگی» ارتباط برقرار کند. دلیل این ارتباط نگاهِ عمیق و قابل تامل بهزادی به اجتماع و آدمهای یک خانواده است که مصداق بیرونی دارند.