در سالیان بسیار دور رادیو روزهای پنجشنبه و بعد از اخبار ساعت یازده صبح (که مربوط به خبرهای اقتصادی و کشاورزی و از این دست اخبار بود) در ادامهی برنامهی «خانواده» آیتمی را با صدای گویندهی قدیمی رادیو، پرویز بهادر پخش میکرد که «قصههای مجید» نام داشت و شخصیت اصلی پسربچهای بود با نام مجید که با مادربزرگش زندگی میکرد و هر بار در هر قصه اتفاقی برایش رخ میداد که شیرین و کودکانه بود با مایههای اخلاقی و عبرت گرفتن مجید؛ و البته ما که شنوندگان این برنامهی رادیویی بودیم. سبک و سیاق قصهها دقیقا به حال و هوای رادیو نزدیکتر بود و صبغهی تصویری نداشت و تصور نمیکردیم روزی روزگاری کسی پیدا بشود که بخواهد این قصهها را به زبان تصویر برگرداند. اما «کیومرث پوراحمد» با سابقهی ساخت آثاری مانند «تابستان سال آینده»، «آلبوم تمبر»، «پلکان»، «تار و پود» (که در زندگینامههای وی کمتر به آنها اشاره میشود) با ایجاد تغییرهای ساختاری در «قصههای مجید» توانست مجموعهای تلویزیونی با همین نام بسازد که با استقبال زیادی روبهرو شد و سه فیلم سینمایی نیز بر اساس این قصهها ساخت.
پوراحمد از سویی شاید مناسبترین گزینه برای ساخت قصههایی با شخصیت محوری نوجوان بود. او پیش از این، تجربهی ناموفق ساخت فیلم سینمایی «بیبی چلچله» را داشت که البته ناموفق بودنش ربط مستقیمی به او به عنوان کارگردان نداشت و سپس گاویار و لنگرگاه را ساخته بود، اما شاید موجهترین دلیلی که میتوانست وی را به عنوان بهترین گزینهی ساخت «قصههای مجید» به صدر فهرست نامزدهای احتمالی برساند، تجربههای کوتاه او بود که به آنها اشاره شد.
پوراحمد در «آلبوم تمبر»، «پلکان» و «تار و پود» از سبک و سیاق آثاری پیروی کرد که در سالهای گذشته به طور مشخص در آثار کودک و نوجوان ساخته شده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چشم میخورد؛ آثاری با رویکردهای رئالیستی به زندگی روزمرهی کودکان و نوجوانان کار که در کنار مشقات روزمرهی زندگی باید به معاش خانواده کمک کنند. او در هنگام ساخت «خانهی دوست کجاست؟» در کنار کیارستمی به عنوان دستیار کارگردان حضور داشت و حتی کتابی درباره مراحل ساخت این فیلم نوشت. اشاره به این نکته شاید چندان بیفایده نباشد که به نظر میرسد کار با کیارستمی و حضور سر صحنهی به تلطیف دیدگاه رئالیستی وی یاری رسانده باشد و وی را یک گام به ساختار قصههای تلخ و شیرین و حتی فانتزی شخصیت مجید و بیبیاش نزدیک کرده باشد.
پوراحمد فضای قصهها را به اصفهان برد و مجید (مهدی باقربیگی) و بیبی (پرویندخت یزدانیان) را به عنوان دو شخصیت شیرینزبان وارد ماجراهایی کرد که در نگاه نخست به نظر نمیرسد قابلیتهای دراماتیکی داشته باشند اما پوراحمد توانست با استفاده از دیالوگنویسی و حضور شخصیتهایی که وجه تمایزشان، بومی بودن (لهجه و منش و حاضرالذهن بودن آنها) و تأثیری است که روی رفتارشان میگذارد، یک مجید باورپذیر و شاید از آن مهمتر یک بیبی درخشان (با بازی درخشان مادرش) خلق کند که شاید کمتر به منشأ قصهها ربط داشته باشد.
همان طور که اشاره شد پوراحمد در کنار یازده داستانی که برای مجموعهی تلویزیونی قصههای مجید انتخاب کرد، چند قصهی دیگر را برای ساخت سه فیلم مستقل در نظر گرفت. از این سه فیلم «صبح روز بعد» ساختار شوخ و شنگی دارد و همان مجید مجموعهی تلویزیونی و رفتار بامزهی اوست که گاهی به خاطر تسبیح معلمش دچار مشکل میشود و گاهی به خاطر انشایی که در مورد مردهشویها نوشته توبیخ میشود. شرم ساختار پیچیدهتری دارد و کاملا از فضای مجموعهی تلویزیونی فاصله میگیرد. در این فیلم مجید در قالب یک فیلمساز ظاهر میشود که برای فیلمبرداری دوبارهی صحنههایی از فیلمش که سیاه شدهاند، نیاز به پولی دارد که به خاطر رودربایستی با آقای کیوان و شرمی که دارد، نمیتواند آن را پس بگیرد. فیلم در انتها به سبک آثاری موسوم به متافیکشن به صحنهای از فیلمی به کارگردانی پوراحمد بدل میشود.
«نان و شعر» اما به دلایلی نتوانست در میان آثاری که بر اساس شخصیت مجید ساخته شدند، موفق عمل کند. برخی اعتقاد دارند که شاید مهمترینش رشد سنی مهدی باقربیگی است. او در «نان و شعر» از مجید مجموعهی تلویزیونی و آن نگاههای معصومانهی آمیخته به نوعی زرنگی فاصله گرفته و صدایش تقریبا دورگه شده است. او اکنون شعر میسراید و در نانوایی مشغول کار است. با دیدن چند صفحه از بینوایان تصمیم میگیرد رمان را بخواند اما مجبور میشود یکی از کتابهای شوهر خواهرش را با کتاب بینوایان عوض کند و چک شوهرخواهر هم که لای کتاب بوده، مفقود میشود. سرانجام کارگردان تلویزیون که چک شوهرخواهر مجید نزد اوست، آن را به مجید پس میدهد و بر سبیل مابقی قصههای مجید همه چیز به خوبی به انتها میرسد.
پوراحمد در «نان و شعر» همچنان سعی دارد همان تصویر جذاب و شیرین را از مجید ارائه کند. نگاه کنید به سکانسی که مجید به کتابخانه میرود تا بینوایان را قرض بگیرد و با شیرینزبانی نام نویسندگان مختلف را ردیف میکند یا شمارهی کتاب را از حفظ برای کتابدار میگوید و شعری در وصف بانئی کتابدار میسراید. او با صدای بلند حرف میزند و شعر میخواهند و هر بار این کتابدار است که با هیس گفتن وی را ساکت میکند اما سرانجام وقتی کتابدار شرایط عضویت را برایش برمیشمرد، این مجید است که با هیس گفتن، کتابدار را دعوت به سکوت میکند. اما بعد از آن صحنهای را میبینیم که مجید ناباورانه جلد کتاب بینوایان را با کتاب دیگری عوض میکند و دوربین در چرخشی ۱۸۰ درجهای بیآنکه نشان دهد مجید مشغول چه کاری است، کار زشت او را به تصویر میکشد. آیا این عاقبت قلمفرسایی و میل مجید به شعر و کتاب است؟ به نظر میرسد این مجید با آن مجیدهایی که در قصههای مجید شاهدش بودهایم، تفاوتهایی دارد. او بزرگ شده است و از دنیای سادهی کودکی فاصله گرفته است. مخاطب دیگر نمیتواند با چنین شخصیتی همذاتپنداری کند؛ به خصوص اینکه دقیقا و بیدرنگ بعد از کاری که مجید با کتاب بینوایان انجام میدهد، شوهرخواهرش را میبینیم که دربهدر دنبال کتاب تحفهالهند میگردد؛ همان کتابی که آن چک چندصد هزار تومانی را لای آن گذاشته بود.
پوراحمد بعدها در «به خاطر هانیه» و «خواهران غریب» بار دیگر به دنیای کودکان و نوجوانان بازگشت اما آثاری مانند «شب یلدا»، «نوک برج»، «گل یخ» و بعدها «کفشهایم کو؟» (اثری که دنیای بزرگسالان را به تلخی روایت میکند) دیگر فرصتی در اختیارش قرار ندادند که به چنین دنیایی بازگردد. «نان و شعر» وداع ما با دنیای مجید و قصههایش است.