پرویز شهبازی در تمامی فیلمهای خود ثابت کرده است که کارگردان خوبی است که در اجرای میزانسنها، نوع بازی گرفتن از بازیگران و حتا آماتورها و نزدیک شدن به فضای مد نظرش موفق است اما «مالاریا» شاید یکی از ضعیفترین فیلمهای کارنامه او در قیاس با شخص خودش باشد وگرنه این فیلم میتوانست فیلمی قابل قبول و حتا خوشساخت برای فیلمسازی جوان یا کار اولی به حساب آید.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
شهبازی در دو فیلم دیگر این تریولوژی یعنی «نفس عمیق» و «دربند» نیز استیصال نسل جوان در دنیای مدرن را دستمایه قرار داده بود و در «مالاریا» نیز به سراغ همین موضوع میرود و آن را از منظری دیگر مینگرد. طبیعتا المانهای ثابت و مشترک کارهای شهبازی در این فیلم نیز دیده میشوند اما آن چه «مالاریا» را به حرکتی رو به عقب در کارنامه این فیلمساز مبدل میسازد، عدم باورپذیری بسیاری از موقعیتهای آن است که با سبک واقعگرایانه فیلم در تضاد است و مخاطب را دچار تناقض میسازد. همچنان «نارو زدن و نارو خوردن» مضمون اصلی فیلم شهبازیاند. فیلمساز باز هم معضل ورود جوانانی شهرستانی را به تهران مخوف دستمایه قرار داده است. این بار برخلاف «دربند»، دنیای شخصیتهای اصلی مرتضی (ساعد سهیلی) و حنا (ساغر قناعت) با بدبیاری گره نخورده است؛ آنها در چنگ بدمنهای روایت گیر نیفتادهاند بلکه شخصی که در کلانشهر پر دود و غبار تهران سر راهشان قرار میگیرد جوانی خوشذات (آذرخش فراهانی) است که پارهای از رخدادها و کنشها منجر به آن میشوند که او جایگزین جوانکهای شهرستانی در جایگاه شخصیت ناروخوردهی داستان قرار گیرد. پس الگوی همیشگی فیلمساز این بار تغییر میکند و جوانان غیرتهرانی دیگر مظلوم واقع نمیشوند؛ اما تناقضهای بسیاری در پرداخت به موقعیتهای داستان وجود دارد که به رغم بازیها و اجرای خوب، به فیلم ضربه میزنند.
اول آن که نمیتوان تشخیص داد کدام یک از کاراکترها در جایگاه شخصیت مثبت قرار دارند و کدامها منفی؛ این گفتهی من خاکستری بودن شخصیتهای فیلم را رد نمیکند اما حرف من این است که تناقضهای شدید میان رفتار و موقعیت شخصیتی کاراکترها باعث میشوند مخاطب درک درستی نداشته باشد که مثلا آذرخش آدم خوبی ست یا بد؟! قرار است او نماد یک جوان هنرمند شکستخورده باشد با آرمانهایی که جامعه قادر به درک آنها نیست، اما تشرهایی که او به اطرافیانش میزند هرگز قابل دفاع نیستند. مثلا این که صاحبخانه او میگوید خانه را نسوزان، چراغها را الکی روشن نگذار و کرایههای عقب افتادهات را پرداخت کن آیا غیرمنطقیست؟ یا این که بانک شرایط او را برای وام گرفتن مساعد نمیداند چیز عجیبی است؟
مسئله پول درآوردن آذرخش و دوستانش یکی از همین عناصر باورناپذیر فیلمنامهاند. اولا شغل و نحوه زندگی این جوانان با اوضاع معیشتی – اقتصادیشان در تضاد است و ضمنا به نظر نمیرسد با چند اجرا به شیوهی دورهگردی در خیابانهای تهران، که اساسا امکان برگزاری چنین پایکوبیهایی به این شیوه در آنها بیشتر به یک شوخی شبیه است، کسی بتواند چند ماه کرایه عقبافتاده خانهاش را پرداخت کند، اگر هم شدنی بود چرا آذرخش زودتر دست به کار نشده بود؟ اصلا چه دلیلی دارد کل اعضای گروه موسیقی که خودشان آه ندارند با ناله سودا کنند تمام عایدی اجراهایشان را در اختیار آذرخش قرار دهند؟ از دیگر موقعیتهای غیرباورپذیر فیلمنامه، نحوه برخورد دو جوان اصلی داستان با معضلیست که در آن گرفتار شدهاند؛ در شرایطی که حنا میداند پدر و برادرش پشت در خانهی آذرخش برای کشتن او کمین کردهاند، در شرایطی که این دو جوان «فراری» به حساب میآیند و پناهگاهی هم برای ماندن ندارند، چه طور ممکن است تا آن حد سرخوشانه به تهرانگردی بروند و در فرحزاد قلیان بکشند و تلهکابین سوار شوند و...؟ همه اینها در حالیست که مرتضی مدارکش را هم گم کرده و این خود مشکلی بزرگ برای فردی در شرایط اوست. دلیل این حجم از فداکاری آذرخش چیست؟ انساندوستی و نیکوصفتیاش؟ هرچه قدر هم که شخصی خوشذات باشد وقتی در شرایطی قرار دارد که ممکن است زندگی نه چندان رو به راه خودش از هم فروبپاشد دست از کمک کردن به دیگران میکشد و اول سعی میکند خودش را از باتلاقی که در آن گرفتار شده بیرون بکشد اما آذرخش در نهایت به قهقهرا میرود تا رفقای یک روزهاش گزند نبینند! از سکانسهای به شدت نچسب فیلم سکانس خوابیدن شبانه آنها در کارخانه است. یعنی یک دختر به همین راحتی میتواند نقش یک پسر را بازی کند بی آن که کسی به او شک کند؟ سوالات عجیب و غریب و انتظار بیهودهی آذرخش از مدیر بانک را نیز باید به دیگر موضعگیریهای غیرمنطقی فیلم اضافه کرد؛ آیا جوانی با مدرک تحصیلی فوقلیسانس که روشنفکر و مدرن هم هست موضوع به این سادگی را نمیداند که برای دریافت وام به سند و ضامن احتیاج است؟ فرض میکنیم آذرخش ساده است، اما سمیرا (آزاده نامداری) که همه او را عقل کل اکیپ «مالاریا» میدانند چرا به آن راحتی فریب مرتضی و حنا را میخورد؟ اصلا بر چه اساسی در آن موقعیت بحرانی آن دو را در ماشین ول میکند و میرود؟ و به همه اینها اساسیترین سوال خود را به عنوان نگارندهی این نقد اضافه میکنم؛ هدف مرتضی و حنا از فرار چه بوده است؟ این سوالیست که به زعم من فیلمساز کوچکترین نشانهای را برای پاسخگویی به آن در فیلم خود برجای نگذاشته است. آیا صرفا بدقلقی پدر و برادر منجر به فرار دختر از خانه شده است؟ دلیل همراهی مرتضی با او چیست؟ آنها میخواهند بعد از فرار به تهران چه کار کنند؟ آیا واقعا عقلشان نمیرسد که هتل و مسافرخانه به دو نفر که محرم هم نیستند اتاق نمیدهند؟ همین گنگی و بیمنطقی درونی فیلمنامه منجر به آن شده است که «مالاریا» با وجود داشتن ویژگیهای مثبتی همچون کارگردانی قوی، حرکات و زوایای درست دوربین و تدوین خوش ضرباهنگ از کاستیهای روایی – محتوایی متعددی رنج ببرد و کار نتواند با سبک واقعگرای خود همپا شود.
به نظر میرسد شهبازی «مالاریا» نسبت به شهبازی «نفس عمیق» و «دربند» از نسل جوانی که میخواهد تصویرگر مصائب و بحرانهایشان باشد فاصله گرفته است و به همین جهت بیمکانی نسبی فیلم به بیهدفی شخصیتهایش نیز نفوذ کرده است و مشخص نیست به زبان امروزی «فاز» این جوانها چیست؟
بازیهای فیلم خوباند. خصوصا ساعد سهیلی که در نقش خود به خوبی جاافتاده است اما آن چه میتوان از آن به عنوان یک ضعف دیگر فیلم نام برد، حضور زائد برخی شخصیتها در آن است که حذفشان هیچ تأثیری بر رویکرد روایی داستان و بروز رخدادها نمیگذارد؛ به عنوان مثال نقش سمیرا دقیقا در فیلم چیست؟ حتی در یکی از مهمترین صحنههای فیلم یعنی صحنه بازداشت آذرخش، او از ماشین خود پیاده نمیشود و دنبال پسرداییاش نمیرود تا شاید بتواند با نفوذ پدرش یا خوش سر و زبانی خودش او را از آن مهلکه نجات دهد. تفاوت نوع پوشش او با باقی اعضای گروه چیست؟ منظورم این است که این تفاوت در پوشش چه کارکردی در فیلم دارد و مثلا اگر پوشش او هم مثل حنا یا آن دختر دیگر بود چه تفاوتی در ماهیت قضیه ایجاد میشد؟
اما از بخشهای مثبت کار میتوان به سکانس آغازین و سکانس پایانی آن اشاره کرد. همان قدر که سکانس آغازین فیلم میکوشد تا در کمترین میزان سخاوت به مخاطب اطلاعات بدهد، سکانس نهایی فیلم نیز میکوشد تا با یک پایان باز اما قابلتامل مخاطب را همچنان در عمق رویدادهای فیلم نگاه دارد. این پایان تا حدودی دوسویه است؛ از طرفی پیرو همان رئالیسم موجود در سراسر فیلم است و از طرفی میتوان آن را از منظر نشانهشناسانه بررسی کرد و این گونه نتیجهگیری نمود که گرچه ظاهرا سرنشینان قایق غرق شدهاند اما تابش نور و بارش روشنی میتواند امیدبخش این باشد که شاید هم واقعا همهچیز برای حنا و مرتضی طبق نقشه پیش رفته باشد و آنها به همان آینده روشن مدنظرشان رسیده باشند.
پرویز شهبازی در تمامی فیلمهای خود ثابت کرده است که کارگردان خوبی است که در اجرای میزانسنها، نوع بازی گرفتن از بازیگران و حتا آماتورها و نزدیک شدن به فضای مد نظرش موفق است اما «مالاریا» شاید یکی از ضعیفترین فیلمهای کارنامه او در قیاس با شخص خودش باشد وگرنه این فیلم میتوانست فیلمی قابل قبول و حتا خوشساخت برای فیلمسازی جوان یا کار اولی به حساب آید.